دکمههای پیراهنم
خواب انگشتان تو را میبینند
و کفشهایم میسوزند
در آرزوی پابه پایی با کفشهای تو!
شالِ من
نمیتواند خاطرهی شانههایت را از خاطر ببرد،
شلوارم دنبال میکند مرا در خانه
و میخواهد دوباره
او را به قدم زدن در کنار تو ببرم...
پس چگونه انتظار داری از تو نخواهم
به من وعدهی دیداری بدهی؟
"یغما گلرویی"
سلام اقای نیما.
واقعا از وبلاتگتون لذت بردم
باعث شد نیمه شب خوابو از چشمام بگیره و مشتاقانه اکثر پست ها رو بخونم.
نوشتن در این وب رو حتما ادامه بدید من حتما دنبال میکنم.
با ارزوی موفقیت.