ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ.
"ناشناس"
پ.ن: این شعر را به مولانا منسوب دانسته اند، که فکر نکنم صحیح باشد!
به کوی خواجه شرقی هوای یار می آید
همان دلدار خوشخو و پری رخسار می آید
به پای تُرک شیرازی ز خشنودی همی بخشد
سمر قند و بخارا را که خوش دلدار می آید
به بوی نافه زلفت کند یکسر گل افشانی
به شوق دیدن رویت هزاران بار می آید
دگرباره ز سرمستی غزلهای گران گوید
نهان باقی نمیماند که در انظار می آید
تو آن سرچشمه شوری که در یکجا نمی مانی
بدنبالت دو صد مجنون دل افگار می آید
آن یوسف گم گشته که پیدا شدنی نیست
رازی که نهان بوده هویدا شدنی نیست
عمری است پیِ روز پُر از عیش دوانیم
بی دغدغه این قصه مهیا شدنی نیست
گهگاه به امید خوشی خنده نمودیم
شیرینی که با گفتن حلوا شدنی نیست
امید خوشی در دل ما گشته جوانمرگ
این میت پرپرشده احیا شدنی نیست
گفتیم بپا کرده سروری برِ یاران
بیحوصله این ولوله برپاشدنی نیست
دریوزه نکردیم بر هر کس و ناکس
این شاخه خشکیده که دولا شدنی نیست
هی فال گرفتیم و نشستیم به تفوّل
قفل در بسته به دعا وا شدنی نیست
در رشت و کلاردشت و مهاباد و فلاندشت
درمان دو صد فتنه به ازنا شدنی نیست
شادی دو سه مثقال و گرفتاری یه خروار
آنقدر که دراین دوسه خط جاشدنی نیست
گیتی است بزک کرده سر و صورت خودرا
این زشت پر از فتنه که زیبا شدنی نیست
شرمنده که کج بود و مورب خط بنده
این خط چپ اندر چوله خوانا شدنی نیست
گر در نظرت شعر فقط حرف و کلام است
هیهات ازیرو که کلام تو درام است
ظرفی که به کیل آمده پیمانه بگویند
کی گفته که پیمانه همان جام شراب است
نوشیدن می در نظر در شرع حرام است
بر مست زنند حد، نه سر دار مقام است
بی مایه فتیر است ترا نان قوافی
از کوره در آورده که ناپخته و خام است
آن آدم بی مایه که (بلخی) نشناسد
اندیشه مکن چونکه ورا کار تمام است
گفتی که ته مستی و می نقش خدا هست
این مسلکِ در میکده دیگر چه مرام است
گر عشق بود بر دل عشاق خوراکی
پس زهد و رضا و ورع و توبه کدام است؟
[ihk
گر در نظرت شعر فقط حرف و کلام است
هیهات ازیرو که کلام تو درام است
ظرفی که به کیل آمده پیمانه بگویند
کی گفته که پیمانه همان جام شراب است
نوشیدن می در نظر در شرع حرام است
بر مست زنند حد، نه سرِ دار ،مقام است
بی مایه فتیر است ترا نان قوافی
از کوره در آورده که ناپخته و خام است
آن آدم بی مایه که (بلخی) نشناسد
اندیشه مکن چونکه ورا کار تمام است
گفتی که ته مستی و می نقش خدا هست
این مسلکِ در میکده دیگر چه مرام است
گر عشق بود بر دل عشاق خوراکی
پس زهد و رضا و ورع و توبه کدام است؟ خیلی متاسفم که دوستان شاعر پنداری چون حضرتعالی،سرمستی را با عرق خوری و همراه ماست و خیار اشتباه گرفتید. در نوشته های در هم شما هیچ نشانی از معرفت و سلوک بچشم نمیخوره. واقعا کسی این لاطائلات را با فرمایشات جلال الدی محمد ابن محمد بن حسین حسینی حطیبی بکری بلخی( مولوی) جا بجا گرفته؟
بیخیال.:):
شعر زیبا و مستانه ایست واقعا آدم را سرحال میاره فقط بنظر بنده اگر کلمه (جای سلام ) را با ( دارالسلام) عوض کنی انطباق بهتری با کل شعر پیدا میکنه . شما نوشتید میخانه که یک مکان است همان جای سلام است که مکان مشخصی . اما دارالسلام اسم. مکانی در بهشت است و کسی که وارد میخانه یا دارالسلام بشه خودبخود در بهشت است و قطعا دوزخ نمیره
سلام . درست حدس زدید و این شعر متعلق به این درویش پیر و منزوی به نام رضا رضائی و متخلص به پرواز می باشد که اشتباها به حضرت مولانا نسبت داده شده است . موفق باشید
درود بر شما جناب رضایی