که ایستاده به درگاه ... ؟
آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار
بر گونه های تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است... ؟
در رزیش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه ی تو از چیست؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
در چشم من
همیشه زمستان است.
"خسرو گلسرخی"
ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم
چقدر قشنگ...
خودم را به "کر بودن" می زنم
وقتی
صدای نازک قدم هایت را
هر لحظه بیشتر می شنوم...
این بار که از پشت سر
چشمانم را گرفتی
بیشتر صبر کن!
من شوق یهویی دیدنت را
خیلی دوست دارم
محمد توحیدی راد
نبودی!
و روی همین میز مشترک،
در فکر روزهای بودنت...
چه چای ها که سرد شد!
محمد توحیدی راد
و عجیب نیست که هربار پیراهنت را روی شانه هایش میگذاری،
شل شود
بیفتد
دست های جالباسی!
محمد توحیدی راد
زندگی ما تونلی نیست
میان دو روشنایی مبهم؟
یا روشنایی
میان دو مثلث تاریک؟
یا زندگی آن ماهی
در راه پرنده شدن؟
آیا مرگ از نبودن ساخته شده
یا مادهای خطرناک در درونش است؟
((پابلو نرودا)
...