سه شعر از خانم روشنک آرامش:
1)
تو را می شود جور عجیبی دوست داشت
آنقدر که در حافظه ی هیچ انسانی نگنجد
تو را می شود
آنقدر عمیق دوست داشت
که سنگی برای پیمودنش
هزار سال راه طی کند!
2)
زیبایی می تواند بی رحم باشد
درست شبیه چال ظریف گونه ی چپ تو
وقتی عمیق می خندی!
3)
دلتنگم شو
به دیدنم بیا...
معلوم نیست این روز های عاشقی
تا کجا به تقویم وفادارند!
"روشنک آرامش"
از کتاب: اشک هایم دریا را خیس می کنند / انتشارات الف
+ بیست و نهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، غرفه شماره 17، سالن ملل، نشر ادبی الف
انتخاب هاتون ازاشعارخانم روشنک ارامش هم عالی بودشعرهاشون زیباست
بیگ محمد: هیچوقت عاشق بوده ای ستار؟
ستار: عاشق زیاد دیده ام
بیگ محمد: راه و طریقش چه جور است عشق؟
ستار: من که نرفته ام برادر
بیگ محمد: آنها که رفته اند چی؟ آنها چی می گویند؟
ستار: آنها که تا به آخر رفته اند، برنگشته اند تا چیزی بگویند ...
((محمود دولت آبادی))