«بهترین شعرهایی که خواندهام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-
درباره من
نام: نیما، .....................................................
متولد: 9 اسفند 54، ........................................
محل سکونت: تهران، .......................................
وضعیت تاهل: متاهل .......................................
ایمیل: nima_m406[at]yahoo[dot]com
...................................................................
در میان باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی من، چرا که در این کوچه ها تنها پروانه ها قدم می گذارند که رقص شاپرکها را به وادی عشق تنها به عشق هایی مثل تو تقدیم کنند. و به راستی که عجب رنگارنگ شدن از طبیعت عشق قشنگ است...
...................................................................
ادامه...
جدایے تو برفتے و غمِ دل زَندم صدا ڪجایے به مرامِ غم امید است اگرم زند صدایے مزنم به تیغِ زلفت ڪه مرا زمانه ام زد ز تو بے وفا تر از خود نَبُوَد به بے وفایے به صلیبم اَر ڪِشانے نَرَهانَمَت ز جانم تو بیا و جان ستانم ڪه بُوَد به از جدایے مَفِشان به دیده سرمه،مَفِڪَن به چهره طُره ز تو این مرا بُوَد بس ڪه یه رنگ و بے ریایے به صلاه ظهر گِریَم ڪه سَرِ شبم بَرَد سیل عجبا ز ظهر تا شب ندمد ز من صدایے به فلاڪتم ڪشاندے و ارادتت ڪشیدم زِ غمِ تو سوختم من به امیدِ آشنایے عجبم ز دامِ عشق است و ز ڪردگارِ مردم ڪه ز بسڪه بے وفایند،نرود به دام پایے همه حرفِ آخرش بود ڪه پس از منِ غریبه به علے قسم گدا هم نڪند تو را گدایے بنشَست داغِ هِجرَت به هویتِ هویدا مگرت نگفته بودم ڪه مزن دم از جدایے محمدرضا یعقوبے سورڪے (هویدا) .... دوست عزیز اون شعره قبلی رو فکر کنم دوست نداشتید و نزاشتید اگراز این خوشتون اومده خوشحال میشم تو وبتون بزاریدنش http://uupload.ir/files/kt9s_tdr_screenshot_۲۰۱۶-۰۳-۱۵-۱۱-۵۱-۵۴-1.png
درود جناب نیما عزیز و گرامى ، دوست بزرگوار من
سال نو مبارک ، سالى پر از عشق و شادى براتون آرزو مى کنم ،
سلام اقا مهدی عزیز
سپاس
سال نو بر شما نیز مبارک
مغزم امانم را بریده!
دیوانه ام کرده است...!
درد میکند!
شوخی که نیست
من دو نفر را در مغزم جا داده ام...
خودم!
و یک کپی برابر اصل از تو!
و روزی 25 ساعت با او حرف میزنم
تا قانعش کنم که باید بازگردد!
مغزم درد میکند....
همین روزهاست که منفجر بشود!
میدانم!
دیگر آخرِ داستان من است...!
مگر یک مغز چقدر توان دارد؟
-غزل سلیمی-
وقتی
نه ، شعر توانست
تو را به خانه بر گرداند
نه ، هوای بهار
دیگر برای آمدنت
باید دلم را به چه خوش می کردم
جز همین
باران های پشت پنجره
آخر میدانی عزیزم
جایی خوانده ام
باران یعنی تو بر می گردی ...
((محمد شیرین زاده))
جدایے
تو برفتے و غمِ دل زَندم صدا ڪجایے به مرامِ غم امید است اگرم زند صدایے
مزنم به تیغِ زلفت ڪه مرا زمانه ام زد ز تو بے وفا تر از خود نَبُوَد به بے وفایے
به صلیبم اَر ڪِشانے نَرَهانَمَت ز جانم تو بیا و جان ستانم ڪه بُوَد به از جدایے
مَفِشان به دیده سرمه،مَفِڪَن به چهره طُره ز تو این مرا بُوَد بس ڪه یه رنگ و بے ریایے
به صلاه ظهر گِریَم ڪه سَرِ شبم بَرَد سیل عجبا ز ظهر تا شب ندمد ز من صدایے
به فلاڪتم ڪشاندے و ارادتت ڪشیدم زِ غمِ تو سوختم من به امیدِ آشنایے
عجبم ز دامِ عشق است و ز ڪردگارِ مردم ڪه ز بسڪه بے وفایند،نرود به دام پایے
همه حرفِ آخرش بود ڪه پس از منِ غریبه به علے قسم گدا هم نڪند تو را گدایے
بنشَست داغِ هِجرَت به هویتِ هویدا مگرت نگفته بودم ڪه مزن دم از جدایے
محمدرضا یعقوبے سورڪے (هویدا)
....
دوست عزیز اون شعره قبلی رو فکر کنم دوست نداشتید و نزاشتید اگراز این خوشتون اومده خوشحال میشم تو وبتون بزاریدنش
http://uupload.ir/files/kt9s_tdr_screenshot_۲۰۱۶-۰۳-۱۵-۱۱-۵۱-۵۴-1.png
امسال بهار فهمیدم با تقدیر نمی شود درافتاد
و با نگاه تو نمی شود درافتاد
و با آمدنت نمی شود درافتاد
این که در آغوش تو خوابت را می بینم
یعنی مدام در سرنوشتم راه می روی؟
امسال بهار فهمیدم وقتی کنار هم راه می رویم
بارانی از شکوفه های شکوه بر سرمان می بارد ..
امسال بهار ، برگ معجزه را از این عشق تغزلی
نشانت می دهم گل من!
و برگ برنده را از نگاهت می دزدم.
امسال بهار هزاره ی عشقم را با تو جشن می گیرم
و برای بودنت می میرم ..
((عباس معروفی))
دیگران می توانند
غم هایت را بشمرند.
اما فقط خودت می توانی
حاصل جمع شان را بفهمی.
عرفان صفرپور