پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند، قدم صدق ندارد
سُست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
گر مُخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
گر سرم میرود، از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر بَرد وفا را
خُنُک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
باور از مات نباشد، تو در آیینه نگه کن
تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد بادِ صَبا را
سر انگشت تحیُّر بگَزَد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورتِ انگشتنما را
آرزو میکندم شمع صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند منِ بیسروپا را
چشمِ کوته نظران بر ورقِ صورتِ خوبان
خط همیبیند و عارف قلمِ صُنع خدا را
همه را دیده به رویت نگرانست، ولیکن
خودپرستان ز حقیقت نشناسند هویٰ را
مهربانی ز من آموز و گَرَم عُمر نماند
به سر تربت سعدی بطلب مِهرِگیا را
هیچ هشیار ملامت نکند مستیِ ما را
قًل لصاح ترک الناس من الوجد سُکاریٰ
"سعدی"
(غزلیات ، غزل شماره 6)
--------------------------------------------------
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای خانم "آ.رها"
من زن نیستم . مرد هم نیستم
من کودکم ، نجیب زاده ای جوانم ، عزمی جسورم ،
من رگه ای خندان از خورشید سرخابی ام …
من تورم برای ماهیان حریص
من نوش جامی ام به افتخار تمامی زنان،
من گامی هستم به سوی حادثه و تباهی،
من جهشی هستم به آزادی ، به خود …
من نجوای خون در گوش بشرم ،
من ارتعاش روحم ، اشتیاق و انکار جسمم ،
من نشانه ورود به بهشتی جدیدم .
من جرقه ام ، جستجوگر و بی پروا ،
من آبم، ژرف اما بیباک تنها تا زانوها
من آتش و آبم در پیوندی صادقانه به شرط آزادی.
((ادیت سودرگران))