در این کرانهی تلخ
تنها دستهای توست که من را میفهمد
و بهار را با سرانگشت آبهای جهان
سر ریز میکند بر شاخههایم
تا هزار بار زنده شوم
از باد و باران
با هزار ستاره بر بالهایم.
چای بنفشه دم میکنیم
سرشار از عطر لیمو
که افشردهایم بر نفسهایمان؛
زیر درخت نارنج...
و تو با من که اشک ریزانم
سایهنشین میشوی!
دستهای معجزهات
عشق در آستین دارد
شیرین کن این کرانه را!
تنها چشمهای توست که من را میشناسد
و مرواریدباران میکند
سینی لحظههایم را...
تنها قلب توست که با سنت دریا
من را به خوابهای ماه میکشد
و تو دم به دم برایم میخوانی:
بهار که بیاید...
بهار که بیاید...
بهار که بیاید...
"شیوا فرازمند"
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر
تا که گل باران شود کلبه ویران من
دوست عزیز، بهارتان جاودانه باد
مهرتان ماندگار آقا مجید عزیز