شعری جدید از محسن حسینخانی:
پیراهنت را
به بند رخت می سپارم
از آن طرف دنیا
ابرها
دست و پای خود را گم می کنند
برای گل هایش
ابری
جا خوش می کند در گلویم
ابری
می نشیند در بشقابم
پیراهنت را
از بند رخت می کشم
ابرها
باران را از یاد می برند
و آرام
گوشه ای کز می کنند.
"محسن حسینخانی"
شبی ابری و پاییزی

ای وسوسه ی رویا
در مسلخ طوفانی
ای یاد تو ام درمان
هر لحظه ی بارانی
ابریست شب و روزم
ابری تر از هر روزم
عریان ترم از پاییز
ویران ترم و لبریز
لبریز تر از هیچم
بر بغض تو می پیچم............
شاعر: شهزاد فریدونی
پاییز غمم برگ به برگم متلاشی
سیلاب جنونم اگر ای عشق نباشی
پاییز تداعی قیام است و قیامت
پاییز چه زیباست
زمانی که تو باشی.........
#شهزاد
بــاران شـروع بـه بـاریدن کـرده بـود
او چــشم هـایش را بـست
و مــرا آرام
بــه تــولد یـک بـــوسه دعـوت کـرد
اکـنون سـالها مـی گذرد
او را فــراموش کـرده ام
امـا آن بــوسه و بــاران را هــرگز ...
((محمد شیرین زاده))
واااای خدای من چه تصاویری و چه پایان بندیی بهترین شعری بود که در این ماه گذاشتین خیلی عالیییی
دست شاعر درد نکند
چقدر وبلاگ شما حال ما را خوب میکند...پایدار باشید
زنده باشید
درود مهربان...عالی
از تموم اون غرور و داشته هام
تنهائی و عاشقی مونده برام
هنوزم با همه ی خاطره ها
توی اون کوچه ی لبریز صدا
صدای پرنده ها
رقص افتادن برگا به آهنگ هوا
همه نجوای درختا بی صدا وقت دعا
یاد اون خاطره ها
یاد اون چشم و نگاه
یاد اشک و غصه ها
یادمه چشم تو دریائی بود
دل من مثل، دلِ ماهی بود
تو شب دریائی چشمای تو
عشق و شب راستی که رویائی بود
رنگ شب تو مخمل خیس نگات
رنگ از بغض مسیحائی بود
عاشقی تو کوچه شهر دلم
با تو اما چه تماشائی بود
کوچه از رنگ و صدا
و عشق و غوغا تهیست
بی تو این کوچه بن بست
هوایش ابریست
ابر دلتنگیم از
خنده و شادی عاریست
بی تو این دلتنگی
، چه تماشائیست
درجمع من ودلتنگی فاصله ها
جایت ای تنها همیشه خالیست
شاعر: شهزاد فریدونی