...
دست
هایت را
اگر
به من می دادی
مسافرها
از
پنجره های قطار
به
اشتیاق
ایستگاه
را نگاه می کردند
دست
هایت را
اگر
به من می دادی
هیچ
کودکی در خیابان
گم
نمی شد
جای
دست هات
در
زندگی من خالی است
و
خالی عمیق
و
عمیق تر می شود
تو
باید بدانی
سال
ها از هر دست و لیوانی
آب
خورده ام
که
بغض ها را بشویم
و
امروز دریا شده ام
و
امروز برای جنازه ها
ساحلی
ندارم
تو
باید بدانی
دست
هایی که غرق می شوند
برای
خداحافظی تکان نمی خورند!
"بهزاد
عبدی"
از
کتاب: زیبایی ات غمگینم می کند
نشر
چشمه / چاپ اول 1394
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
متن کامل شعر:
میوه حافظه از دست داده
ادویه طعمش را
دیگر مربای صبح
گرمم نمی کند
درها بسته
کوچه ها بسته
شهرها بسته...
جای دست ها در زندگی من خالی است
و نان زیباتر نمی پزد
پرده ها کنار نخواهند رفت
دست
هایت را
اگر
به من می دادی
مسافرها
از
پنجره های قطار
به
اشتیاق
ایستگاه
را نگاه می کردند
دست
هایت را
اگر
به من می دادی
هیچ
کودکی در خیابان
گم
نمی شد
جای
دست هات
در
زندگی من خالی است
و
خالی عمیق
و
عمیق تر می شود
تو
باید بدانی
سال
ها از هر دست و لیوانی
آب
خورده ام
که
بغض ها را بشویم
و
امروز دریا شده ام
و
امروز برای جنازه ها
ساحلی
ندارم
تو
باید بدانی
دست
هایی که غرق می شوند
برای
خداحافظی تکان نمی خورند!
"بهزاد
عبدی"
از
کتاب: زیبایی ات غمگینم می کند
نشر
چشمه / چاپ اول 1394
امروز برای جنازه ها ساحلی ندارم...
بنظرم یه استعاره ی عمیق پشت این بخشه!