به زودی در آغوشت می گیرم
می خواهم توی بغلت
همه اش بمیرم
و تو مدام بوسم کنی
تا خدا به بودنش شک کند!
می شود؟
@
قلمرو موسیقی
قلب است
جایی که تو راه می روی
همه آهنگ ها
از موهای تو
به آسمان می رسد،
بخند.
@
می شود پرتقالم را
بیاورم توی تختخواب؟
قول می دهم پرتقالی نشوی.
@
قلمرو تو چشم است
در هوایی بارانی
دارم تمام می شوم،
بیا.
@
تو بخواه
تا
من برایت بمیرم
به
طمع یک بوسه
با
طعم نارنجی
یا
هر رنگی تو بخواهی.
هرچقدر
هم که عاشقت باشم
نمی
توانم عاشقی ام را
به
تو ترجیح دهم
هر
چقدر که عاشقی بلد باشم
خرج
تو می کنم
آقای
من!
به
جاش
تو
برای من لبخند بزن.
می
شود؟
@
همه ی کوچه ها را گشته ام
ایستگاه ها، فرودگاه ها، پارک ها
کافه های شلوغ
پاتوق های کوچک
خیابان ها و میدان ها
حالا من
به آسمان هم
نگاه نمی کنم
زیرا در آنجا هم نیستی
آب شده ای در چشم هام
یک قطره ی پاک.
خانه را هم گشته ام
بانوی من!
می شود کمد لباس را باز کنم
تو آنجا باشی و بخندی باز؟
می شود؟
@
کاش می شد حرف نزنم
و فقط دستهات را
روی تنم لمس کنم.
"عباس معروفی – پونه ایرانی"
از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011 / آلمان
شعرای عاشقانه همیشه قشنگن (:
سلام آقا نیما
زیبا بود