چیزی درون توست
که زمان را به عقب برمی گرداند
به میوه های نیافتاده از درخت
به قطره های جدا نشده از ابر
به دقیقه های قبل و قبل تر از آن
که مادر هنوز مقابل آینه ایستاده بود
با گونه هایش... دو مهتاب گم شده در خانه
و گیسویش
که تاریکی را جابه جا می کرد
تو زنده ای
و تمام جهان
با نگاه ها و صداهایش
درون تو به رقص در آمده ست
تو زنده ای و پشت چهره ات
خورشید بارها مست می شود
بارها آواز می خواند
وچکه چکه عرق می ریزد
چیزی درون توست
که زمان را جلو می برد
به روز هایی که تنها
تصویر دست هایت
پرده ها را کنار می کشد
و پنجره های اتاق را
نیمه باز می گذارد.
"فرناز خان احمدی"
چقدر زیبا بود
شعر زیبایی بود. با اجازه کپی کردم برای گروه.
ممنونم :)
زنده باشید خانم خان احمدی عزیز
ممنونم از شما برای این شعر خوب
همه شعر ها عالییییییییست