گاهی تصور کن
زنی را
نه زشت نه زیبا
درست شبیه به من!
زنی که چشم هایش
هنوز دوره گردِ نگاهِ تـوست
و هر شب
پرسه گردِ خیالی است
که بی تـو
به رویایی ختم نمی شود!
زنی که هر روز خودش را
دار می زند با مژه هایت
و جان می سپارد
در شبِ چشم هایِ تـو!
زنی که بیگانه شد با خود
وقتی که دیگر لب هایت
نامش را
به نجوایی درآغوش نکشید!
زنی که هر روز با اشک هایش
سیلی می زند برگونه های خود...
زنی فراموش کار
که تکه ای از تن اش را
درست همان جا که می تپد در سینه
جاگذاشت، در میان آغوشِ تـو!
زنی که با من در جدال است هر دم
که تویی را بهانه می کند، دم به دم!
زنی که
هیچ ...
گاهی به یادش باش!
"مریم یزدانی"
زیباست
مثل خوابی شیرین در خنکهای صبحگاه روی تخت کنار حیاط
متشکرم
سلام منم این شعرو دوس دارم
sepas az weblog khobeton va in hame ashare ziba
مرسی ...
تنم
آغشته به برگ هاست
برگشته ام از جنگل
و تازه فهمیده ام
دوستی ام با شاخه ها به هزارسال پیش برمی گردد
ما
همدیگر را نشناخته خواهیم مرد
در سرزمینی
که غم
خیابان ها را جارو می زند
تنها چهره ی درخت ها برایم آشناست
در خانه ای با اتاق های کوچک درهم
که خاطره ها
چراغ آویزان از سقف را خاموش می کند
به انتظار باد می نشینم
که بی تابانه
برای بوسیدنم پرده ها را کنار می زند
ما همدیگر را
در آغوش نکشیده خواهیم مرد
و بعد در انبوه خاطره هایی که نداشیم
به هم خیره می مانیم
( فرناز خان احمدی )
ممنون برای این شعر زیبا
گاهی تصور کن
زنی را
نه زشت نه زیبا
درست شبیه من!
این تکه اش بسار زیباست . تشکر از انتخابتان
سلام آقا نیما
قشنگ بود.
سلام
برقرار باشید
....
زنی که با من در جدال است
و هر دم تو را بهانه می کند....