در چشم من
_این آرامگاه ابری
باران های زیادی مرده اند...
برای تسلی که آمدی
شاخه ای بوسه
آرام
برسنگ گونه ام بگذار...
"مینا آقازاده"
از مجموعه: با چتر به خواندنم بیا / ۱۳۹۳ / نشر فصل پنجم
------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
هر بار که کودکانه دستی را گرفتم گم شدم
آنقدر که در من هراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن نیست...
"ناشناس"
عالیه.خسته نباشید
شبی که تو راگم کردم هنوز پاییز بود.
هنوز آسمان پشت پنجره دل دل می زد و مردد بود ببارد یا نه!
دیر از راه رسیدی...
دقیقا وقتی که شب از نیمه گذشته بود و من از گذشته ام.
و تمام ساعت شنی ام را بخشیده بودم به کویر...
دیر از راه رسیدی با این حال، من تمام خودم را پشت سر گذاشتم تا دقیقاً در همین لحظه هوایت را داشته باشم.
اما هوای خاطره ات، پشتم را لرزاند.
تو هیچ وقت میان این رفت و آمد های مدامت چیزی جا نمی گذاری.
خوب دقت کن به ثانیه های از دست رفته.
به حال و هوای خودت که از سر این پاییز نمی افتد.
ما فقط چند باران با هم فاصله داریم.
پس چرا راهت را دور می کنی؟
تو که جاده رسیدن را بهتر از من می شناسی...
فریناز مختاری
سلام و درودها بر شما دوست گرامی
به خاطر گردآوری این مجموعه زیبا ازتون تشکر می کنم
شادکام و دلارام باشید