حتما که نباید شعر بلد باشى
تنها، بودنت کافى ست،
همین که مى خندى،
نگاهم مى کنى،
و یا صداىت را
در آغوشم جا مى گذارى،
همین بوى آرام نفس هات
که دورم مى پیچد.
بوسیدن چشمات،
یا خیره شدن به راه رفتنت،
همه اینها یعنى شعر
تنها بودنت کافىست...
"مهدى ج.و"
ایشون نوشته های عالی دارن
درود بر احساسشون
ﻣﮕﺮ ﻛﺠﺎﻱ ﻗﺼﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺯﺩﻳﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻛﻼﻏﻬﺎ ﺭﺍ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻧﻴﺎﻣﺪﻥ
ﻣﻴﻜﻨﻲ،ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻲ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ
ﻧﻴﺴﺖ،ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭﭘﺘﻮ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﻭﻱ ﻣﺎﻩ ﺑﻜﺶ،ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ
ﺷﻚ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ،ﺍﻳﻦ ﻗﺼﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺟﺰ ﻳﻚ ﭘﻠﻨﮓ ﺯﺧﻤﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ