می خندی
گونه هایت گود می افتد
و شهر پر می شود
که شاعری دوباره به دام افتاد!
گریه می کنی
خطِ لبانت پر می شود
و با اولین هق ِهق
یک پنجره از خواب هایم کم می شود!
نباید با طنابِ چشم هات
به چاه رفت
و از کوری چشم ِ یازده ستاره
به یوسف قصه ها گفت
نباید طاق باز دراز کشید
وقتی رکابی ام هنوز
بوی تو را می دهد.
ملافه های سفید
که تمامِ حرفهای درِ گوشیمان را شنیده بودند
اکنون دربند پاییز اند
پس بی دلیل نیست
در نبودنت
درخت ها برگ می ریزند
و تو، آب پاکی به دستم ..
نمی خواهی نباش
من با تمامِ ستاره های کور
که روی شانه ام گذاشته ام
سرهنگی بی رکابم
که درجنگِ بوی تو
لب هایم را از دست داده ام!
نباید با طنابِ چشم هایت به چاه رفت
و ماه را با دَلوی سوراخ
به پنجره باز گرداند …
"بهرنگ قاسمی"
-----------------------------------------------------
+ از دوستان نازنینی که تولدم رو تبریک گفتن بی نهایت سپاسگزارم.
وامدار محبتهای همیشهی شما خوبان هستم.
مهرتان ماندگار
زیبا


زیبا و با احساس
سلام


آقا نیما من نبودم
با یک روز تاخیر تولدتون مبااااااااااااااارک
برای شما آرزوی سلامتی و شادی روزافزون دارم
زنده باشید زیبا خانم
سپاس از مهر شما
ﻫﺮﮐﺠﺎ ﺑﺮﻭﯼ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﯼ
ﻣﺜﻞ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭﻭﯾﺶ
ﻧﺸﺎﻧﯽِ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ !
( ﺭﺿﺎ ﮐﺎﻇﻤﯽ )
ممنون