در نامه ی آخرت نوشته بودی که دلت برای یک آغوش عاشقانه لک زده است.
و من که نتوانسته بودم در پاسخ برایت بوسه بفرستم، نوشته بودم:
زبانت را کلید کن و بچرخان درون دهانم، لالمانی گرفته است از بس نبوده ای.
نوشته بودی آنجا مدام باران می آید و دلتنگ چشمان من شده ای.
و من که نتوانسته بودم همراه نامه برایت چتر بفرستم ، نوشته بودم:
اینجا اما ، نه بارانی می آید و نه کسی برای چشمان ِ من اسپند دود می کند.
فقط منم و دلی که برایت، یک تهران تنگ شده است!
نوشته بودی کاش راهمان آنقدر دور نبود و کاش سرت آنقدر درد نمیکرد.
و من که نتوانسته بودم اشک هایم را نشانت دهم ، نوشته بودم:
دلیل سر دردهایت منم آبی جان، همه به زخم ها دستمال می بندند و تو ، دل بسته ای؟
نوشته بودی دیروز وسط یک چهارراه که جای سوزن انداختن نبود ، عطر مرا شنیده ای!
و من که سال ها بود دیگر آن عطر را نمیزدم ، آه کشیده و نوشته بودم:
من اما از لابلای این نامه ها، چشمانت را دیده ام که سرخ شده اند.
نوشته بودی : محبوب من، شاید این نامه آخرم باشد.
قرار است لباس سپیدی بر تن کنم و دست در دست مردی بدهم که هیچ بویی از تو نبرده است.
و من که نتوانسته بودم چیزی بنویسم،
برایت همراه نامه یک خرمن دلتنگی فرستاده و تمام روز، کنج اتاقم سخت اشک ریخته بودم!
"مهدی صادقی"
خیلی خیلی خیلی خیلی احساسی بود.من اشکم در امد
آخ ........
ماه
در آغوش شب
به خواب می رود و
...
من هنوز بیدارم
مگر می شود بی تو به خواب رفت
خاطره ها صف می کشند به خیالم
و من خمار یک لحظه دیدنت
با من چه کردی؟
هیچ چیز جای خودش نیست
در تنم لحظه ها تب دارند و
من چه بی تابانه
بر شانه های اسیر شب
تا انتهای گردسوز دلتنگیم
با خیال تو سفر خواهم کرد
"امیر وجود"
۲۹ بهمن ۱۳۹۱
سیاه قلم های امیر
چه زیبا و چه غمگین