بانوی
من!
از
شانههات شروع کنم برسم به دستهات
یا
از دستهات بروم بالا؟
یک
وقت نگاهم نکنی!
دستپاچه
میشوم
لبهات
را میبوسم
نوشتههات
را بزرگ میکنم
میچسبانم
به آینه
که
به جای خودم
تو
لبخند بزنی
من؟
من
با صدای نفس کشیدنت هم
عاشقی
می کنم
حتی
اگر آرام و بی صدا
خودم
را بگذارم در دستهات
و
بروم
حتی
وقتی از کنارت رد شوم
برای
پرت نشدن حواست
بوی
تنت را پُک بزنم
نه!
تو
را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی
با زندگی
...
این
سه تا نقطه را برای تو گذاشتهام
عشق
من!
همیشه
اینها نشانهی سانسور نیست
هزار
حرف و تصویر و خاطره
در
آن خوابیده
مثل
من که وقتی نگاهت کنم
سه
نقطه بیشتر نمیبینم
تو
من
و
خدا
که
از دیوانگی سر به بیابان گذاشت!
"عباس معروفی"
داغونم کردین
مرسی مرسی مرسی
نیت من خیر بود بخدا
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی ست
این آتش از هر سر که برخیزد تماشایی ست
دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد
تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی ست
زیبای من! روزی که رفتی با خودم گفتم
چیزی که دیگر برنخواهدگشت زیبایی ست
راز مرا از چشمهایم می توان فهمید
این گریه های ناگهان از ترس رسوایی ست
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری
تمرین برای روزهایی که نمی آیی ست
شاید فقط عاشق بداند «او» چرا تنهاست:
کامل ترین معنا برای عشق تنهایی ست...
فاضل نظری
همشون واقعا عالی بودن