بانو ...
مریض که می شوی
پرستار می شوم ...
می آیم و می نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش می کنم
می روم و قرص ماه را برایت می آورم!
تب که می کنی
در حوض شب پاشویه ات می کنم
حوضی که همان قرص ماه در آن است
و پتوی نمدار ابر را
رویت می کشم
دستانت را در دستم می گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می خوانم
غصه نخور نازنینم...
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده ای...
"عادل دانتیسم"
درود
روزتان عالی دوست گرامی
پاییز را ...
به هیچ میانگارد ،
دستی که ...
دست های تو را دارد .
ساحل شنی
موج گیسوان دریا
آوای سکوت آسمان آبی
...
پنجره ای باز رو به بیکرانگی
عشوه ی عطرآگین چای در فنجان
کتابی که ورق میخورد به هوای نسیم
رز گل های صورتی رقصان در گلدان بلور
سور و سات آرامش به راه و من بیقرار نبودنت
" مرسده "