سنتوری زیر پا می گذارم
تا برای تو از رف پایین آرم
قدیمی ترین ترانه ای را که
گلوی انسانی خوانده است.
نخستین شاعر
نخستین آهش را برای تو کشید
و انسانی غارنشین
نخستین گل را به دیوار
با شرم گونه های تو تصویر کرد
از عشق زاده شدی
در خویش قد کشیدی
با مرگ بالیدی
میان مثلث ایستاده ای
در نقطه ی تلاقی خطوطی
که از زوایای حقیقت
به هم رسیده اند
...
"حسین منزوی"
و من همان نخستین حوای بی آدمم
در این دیار...
گویا تمام جهان بویی از آدمیت نبرده است
بداهه ای برای این شعر زیبا که مرا سرمست کرد
اگه تونستی یه سری هم برای تبادل لینک به ما بزن.
نظر یادت نره ها!!