بین
مرگِ من و بوسههای تو گیج شود!
آنهمه
شراب یادت رفت
قلبم
را مشت کنی
قطره
قطره بچکانی
در
جامی که دستت بود؟
میخواهم
تو را جوری پرستش کنم
که
خدا خودش را از اول خلق کند
آنهمه
رنگ یادت رفت
یکیش
را تنت کنی
دنبال
دگمه نگردد دستم؟
میخواهم
خدا را توی بغلت پرپر کنم
آنهمه
خدا یادت رفت
یک
آدم هست برای ستایش تو؟
میخواهم
موهام را شانه نزنم
انگشتهات
گیر بیفتد لای موهام
آنهمه
بوی جنگل یادت رفت
در
موهات گم شوم
نترسی
یک وقت؟
میخواهم
کاری کنم
که
خدا مرا ببرد توی لباسهای تو
و
تو
توی
لباسهای پاره پارهی من
دنبال
خودت بگردی
آنهمه
جوهر
چرا یادم رفت
دستهای
جوهریام را
به
زندگیات بکشم!؟
"عباس معروفی"
سلام
ماه هاست از شعر های زیبایی که در وبلاگت میگذاری لذت میبرم
برای این همه زیبایی سپاس
اما احساس میکنم بعضی از شعر های عباس معروفی بو کفر میدهد، مثل همین شعر
سلام و سپاس آقا میلاد
نه، بنظرم نباید زیاد سخت گرفت.
نام وبلاگ: حرفی برای بریدن
شاعر : پریسا دانشگر
آدرس:
http://parisadaneshgar.blogfa.com
سلام من بی اجازه این شعرو کپی کردم گذاشتم تو وبلاگم
ببخشید دیگه دوسش داشتم.