تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم
به گذشته های دور بر می گردد
اینکه
خانواده شش نفری ما
در اتاق کوچکی زندگی می کرد
و خدا که تنها بود
خانه اش از خانه ی ما بزرگ تر بود.
"سابیر هاکا"
برگرفته از کتاب:
می ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم
-----------------------------------------------------------------
پی نوشت:
یک نکته جالب امروز فهمیدم آنهم اینکه در کتاب، هر جا که نام خدا هست
(البته اون جاهایی که به نوعی عبور از خطوط قرمز بوده)
به این صورت نوشته شده: " ــدا" و یا به جاش سه نقطه "..." گذاشته شده!
اول فکر کردم که اشکال چاپی هست اما بعد متوجه شدم که از عمد بوده
نمی دونم بخاطر گرفتن مجوز چاپ بوده و یا سایر ملاحظات!؟
به هر حال این اتفاقی هست که در این کتاب افتاده.
مثلا شعر اول که از سابیر هاکا اینجا گذاشتم به این صورت در کتاب نوشته شده:
پدرم کارگر بود
مرد با ایمانی
که هر بار نماز می خواند
...
از دست هایش
خجالت می کشید!
بسیار زیباست
اشعار سابیرهاکاازاندیشه و احساس سرشار است
واعتراض این شاعر از ملاحت خاصی برخوردار است
حتا آنجا که به خدا اعتراض دارد دوست داشتنی است.
حمید رضا بوستانی فسا / زیرچترشعر
میتونه کتاب جالبی باشه.
حتما تهیه میکنم و میخونمش
من مُردم اگر هلهله از سینه بر آرید
بر گونه هم نغمه زنان بوسه بکارید
با ساز و دهل رقص کنان از دم مسجد
تابوت مرا بر در میخانه گذارید
از دشت و دمن با گل سرخ عاشق و معشوق
لب بر لب هم پشت سرم ره بسپارید
در حوض شرابم بدهیدعاقبتم غسل
در دور و برم شیخ فرومایه میارید
زیبایی عالم همه در واژه « عشق » است
بر خاک من آلاله و پروانه ببارید
دستان مرا در تن هر خوشه انگور
با شعله خورشید غزلخوان بفشارید
از سلسله تاکم و اصل و نسبم عشق
با خوردن می یاد مرا زنده بدارید
« مهدی یعقوبی »
شعرهای سابیر هاکا ارتباط عجیبی با آدم برقرار می کنه.
انگار در متن زندگی حضور داره.
زنده باد
درود و ارادت بسیار گرامی
امید که همواره موفق باشید.
مرسی بابت پست قشنگت