بهار دست های توست
و شکوفه های درختی که مثل لبخند تو
نام اش را نمی دانم.
سرخی گونه هات
دل سیب های هفت سین را برده
و نگاه تو سبز ترین خیال دنیاست
وقتی آفتاب گرم می افتد روی دیوار نگاه
حتمن جایی دورتر از اینجا،
تو داری چشم هات را باز می کنی
چه ساده ایم ما
نمی دانیم این نسیم فروردین
عطر گیسوهای معشوق است
افتاده به جانِ هوا
حالا این تو و این گنجشک های بی قرار
نشسته بر سپیدار ، سر کوچه
پی بهار می گردند
من که هرچه گفتمشان هنوز نیامده ای،
باورشان نشد...
"میلاد کاشانی"
زیبا و دوست داشتنی...
می خواهم بنویسمت نازنین
با عبارت های سادۀ ممکن
حافظه یاری ام نمی کند اما..
معنای حضور تو را
به اسارت کدام واژۀ ملموس در آورم...
که همیشه هستی،
در عین نبودنت..!
نه من.. نه قلم.. و نه هیچ واژه ای..
یارای نوشتن در ما نیست
تنها می دانم
بهانه ای هستی برای بی قراری ام..