هر شب مینشینم پای حساب و کتابم .
چند بار گفتهای دوستم داری .
چند بار دوستم داشته ای .
چند بار بارانی شدهای برای من .
چند بار باریده ای .
چند بار عارف شدی ، عاشق شدی ، شاعر شدی .
چند بار برای نبودنم مردی و زنده شدی .
چند بار از آمدنم ناامید شدی .
چند بار از رفتنم شکستی .
چند بار از دیدنم دوباره بهاری شدی .
هر جور حساب میکنم می بینم هنوز هم من بیشتر دوستت دارم .
می بینم هنوز هم لحظه های بی تو کشنده است .
می بینم صبورانه تحمل میکنم بودن و نبودنهایت را .
می بینم هر شب خواب من از خیال تو در بدر میشود .
هر شب دلم برای لیلی می سوزد .
هر شب خیسی پنجرهها داغی گونههایم را به تن میکشد .
هر جوری حساب میکنم می بینم حساب و کتابمان یکی نمیشود
من و کتابم اینجا منتظر
بیا کمی عاشقی کن، عارفی کن
بیا و دلت رو با دل ما یکی کن
بیا حسابت را تسویه کن .
"نیکی فیروزکوهی"
به نظرم هر یادداشت و متن ادبی ای رو هم در نظر بگیریم از این کلمات شاعرانه ترن. واقعا سطح سلیقه مخاطبان شعر چقدددددرررر افت کرده. چطور ایم این کلمات ناموزون و نامتناسب رو میذارید شعر؟ بیچاره شعر ... به چه پرت و پلاهایی منتسب میشه بهش .... دردآوره ....
سخت نگیرید دوست من.
شعر هم مثل خیلی از مقوله ها امری ست حسی و سلیقه ای.
و بنظر من این شعر آنقدر ها هم بد نیست
هر جوری حساب میکنم می بینم حساب و کتابمان یکی نمیشود..........
خیلی قشنگ بود....عاالییییی...
این چه پس زمینه ایه! اصلا متن رو نمی شه دید و خوند!
اگر صفحه کامل لود نشه این اتفاق می افته!
سلام
می دانی؛
گاهی نباید به چند نفر نشانی باران را داد
اما میآیند
وَ آنقدر کنار تو به انتظار مینشینند...
که مجبور میشوی حدودِ باران را برایشان تعریف کنی
وَ تنها سفارش میدهی که از حوالییِ آن رد نشوند
اما میروند
وَ چتری میگیرند تا تَر نشوند
تا باران نتواند که به انگشتانِشان برسد ..
میگویم،
اگر از میل و علاقه است که میخواهید بارانی شوید
پس چرا اینهمه سایبان بهدست وُ آرام
گام پسِ گامی مینهید وُ
میرَوید
مرا ببینید!
وَ کسانی را که بامن بهدیدارِ یک قطره میآیند
و چتر هایِمان را که در گوشهای برایِ توت فرنگیها
سایبان میشوند
بعد میآیند وُ میگویند
که آنرا برایِ معشوقههایِ خویش میخواستند
که بروند وُ بنشینند وُ حرف سفره کنند وُ بگویند
آری
آری
آری
ماهم به سوی باران شتافتیم
بیآنکه بتوانند، گوشهای از باریدنَش را
برایِشان تحفه برند!
برای تو میگویم؛
باران باز بارید
همانگونهای که همیشه میریخت
یادت نرود!
پاییز رسیده است وُ
باران برگهایَش در راه است.
افشینن صالحی