کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دوستت دارم…

دوستت دارم

چگونه می‌خواهی اثبات کنم وجودت را در جهان

مثل وجود آب

مثل وجود درخت

تو آفتابگردانی

و نخلستان

و نغمه‌ای که از جان برمی‌خیزد

بگذار با سکوت بگویمت

وقتی که واژه‌ها توان گفتن ندارند

و گفتار دسیسه‌ای‌ست که هم‌دستش می‌شوم

و شعر به صخره‌ای سخت بدل می‌گردد


بگذار

تو را با خود در میان بگذارم

میان چشمان و مژگانم

بگذار

تو را به‌رمز بگویم اگر به مهتاب اعتمادت نیست

بگذار تو را به‌ آذرخش بگویم

یا قطره‌های باران

بگذار نشانی چشمانت را به دریا دهم

اگر دعوتم را به سفر می‌پذیری

چرا دوستت دارم؟

کشتی میان دریا، نمی‌داند چگونه آب دربرش گرفته

و به‌ یاد نمی‌آورد چگونه گرداب درهمش شکسته

چرا دوستت دارم؟

گلوله‌ای که در گوشت رفته نمی‌پرسد از کجا آمده

و عذری نمی‌خواهد


چرا دوستت دارم… از من نپرس

مرا اختیاری نیست… و تو را نیز

 

از: نزار قبانی

بخشی از شعر بلند "دوستت دارم..."

مترجم: آرش افشار

 

(متن کامل شعر  "دوستت دارم..." در ادامه مطلب)

متن کامل شعر:


 

گفتارت فرش ایرانی‌ست

و چشمانت گنجشککان دمشقی

که می‌پرند از دیواری به دیواری

و دلم در سفر است چون کبوتری بر فراز آب‌های دستانت

 و خستگی در می‌کند در سایه‌ی دیوارها

و من دوستت دارم

می‌ترسم اما که با تو باشم

می‌ترسم که با تو یکی شوم

می‌ترسم که در تو مسخ شوم

تجربه یادم داده که از عشق زنان دوری کنم

و از موج‌های دریا

اما با عشقت نمی‌جنگم… که عشق تو روز من است

با خورشید روز نمی‌جنگم

با عشقت نمی‌جنگم

هر روز که بخواهد می‌آید و هروقت بخواهد می‌رود

و نشان می‌دهد که گفت‌وگو کی باشد و چگونه باشد

***

بگذار برایت چای بریزم

امروز به‌شکل غریبی خوبی

صدایت نقشی زیباست بر جامه‌ای مغربی

و گلوبندت چون کودکی بازی می‌کند زیر آیینه‌ها

و جرعه‌ای آب از لب گلدان می‌نوشد

بگذار برایت چای بیاورم، راستی گفتم که دوستت دارم؟

گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟

حضورت شادی‌بخش است مثل حضور شعر

و حضور قایق‌ها و خاطرات دور

***

بگذار برایت ترجمه کنم حرف‌های صندلی را که به تو خوشامد می‌گوید

بگذار تعبیر کنم رویای فنجان‌ها را

که در فکر لبانت هستند

و رویای قاشق را و شکر را

بگذار به حرفی تازه از الفبا

مهمانت کنم

بگذار کمی کم کنم از خودم

و بیفزایم بر عشق میان تمدن و بربریت

***

ـ از چای خوشت آمد؟

ـ کمی شیر می خواهی؟

ـ همین کافی‌ست – مثل همیشه – یک پیمانه شکر؟

ـ اما من چهره‌ات را بی‌شکر می‌پسندم

برای بار هزارم می‌گویم که دوستت دارم

چگونه می‌خواهی شرح دهم چیزی را که شرح‌دادنی نیست؟

چگونه می‌خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟

اندوهم چون کودکی‌ست… هر روز زیباتر می‌شود و بزرگ‌تر

بگذار به تمام زبان‌هایی که می‌دانی و نمی‌دانی بگویم

تو را دوست دارم

بگذار لغت‌نامه را زیرورو کنم

تا واژه‌ای بیایم هم‌‌اندازه‌ی اشتیاقم به تو

و واژه‌هایی که سطح سینه‌هایت را بپوشاند

با آب، علف، یاسمن

بگذار به تو فکر کنم

و دلتنگت باشم

به‌خاطر تو گریه کنم و بخندم

و فاصله‌ی وهم و یقین را بردارم

***

بگذار صدایت بزنم، با تمام حرف‌های ندا

که اگر به‌نام آوازات ندادم، از لبانم زاده شوی

بگذار دولت عشق را بنیان گذارم

که شهبانویش تو باشی

و من بزرگ عاشقانش

بگذار انقلابی به راه اندازم

و چشمانت را بر مردم مسلط کنم

بگذار… با عشق چهره‌ی تمدن را دگرگون سازم

تمدن تویی، تو میراثی هستی که شکل گرفته

از پس هزاران سال، در دل زمین

***

دوستت دارم

چگونه می‌خواهی اثبات کنم وجودت را در جهان

مثل وجود آب

مثل وجود درخت

تو آفتابگردانی

و نخلستان

و نغمه‌ای که از جان برمی‌خیزد

بگذار با سکوت بگویمت

وقتی که واژه‌ها توان گفتن ندارند

و گفتار دسیسه‌ای‌ست که هم‌دستش می‌شوم

و شعر به صخره‌ای سخت بدل می‌گردد

***

بگذار

تو را با خود در میان بگذارم

میان چشمان و مژگانم

بگذار

تو را به‌رمز بگویم اگر به مهتاب اعتمادت نیست

بگذار تو را به‌آذرخش بگویم

یا قطره‌های باران

بگذار نشانی چشمانت را به دریا دهم

اگر دعوتم را به سفر می‌پذیری

چرا دوستت دارم؟

کشتی میان دریا، نمی‌داند چگونه آب دربرش گرفته

و به‌یاد نمی‌آورد چگونه گرداب درهمش شکسته

چرا دوستت دارم؟

گلوله‌ای که در گوشت رفته نمی‌پرسد از کجا آمده

و عذری نمی‌خواهد

***

چرا دوستت دارم… از من نپرس

مرا اختیاری نیست… و تو را نیز

 

نزار قبانی

مترجم: آرش افشار

نظرات 8 + ارسال نظر
الهه تاجیکزاده آریایی شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 06:53 ب.ظ http://elaheh-t-z-ariyaei.blogfa.com

درود و ارادت و تبریک... (-:
سپاس برای درج اشعار شاعران خوب ایران و جهان

کله باد سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:21 ب.ظ http://www.kalabad.ir

سلام
وبتان عالی اس
به هم سر بزنید منتظر حضورتان هستم
بدرود

درد ی نوش چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:48 ب.ظ http://lpokm.blogfa.co

از مطالبتون استفاده کردم
سپاس

ناهید سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:59 ب.ظ http://darddel18.blogsky.com

وب عالی داری به منم سر بزنی خوشحال میشم ممنون.

سمانه دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:13 ق.ظ

تصویر زندگی من
تار
موهای
توست
____________
محسن حسینخانی

هنگام شنبه 21 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:42 ب.ظ http://raha17198.blogfa.com

وبلاگ خیلی خوبی دارین...
پاینده باشین :)

Aseman شنبه 21 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:01 ب.ظ http://mosaferejade.blogfa.com

دوست داشتن به حرف نیست....!!
به وقتیه که برات میذاره،
به ارزشیه که برات قائل میشه،
به دلگرمیه که بهت میده،
اما وقتی طرفت همش نیست!!...
وقتی تو توی لحظه لحظه زندگیت تنهایی..
این دوست داشتن نیست!!
"دوست داشتن"این نیست که جاخالی هاشون رو باتو پر کنند! اینه که بخاطرتو..." جاخالی کنند".!!!

ل.م شنبه 21 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:16 ب.ظ

به نقطه ای نامعلوم که خیره می شوی،

تمام ستاره های آسمان

بر سرم شهاب می شوند!

بیا لحظه ای به طعم ِ شیر ِ مادرانمان بیندیشیم!

به سر براهی ِ سایه های همسایه!

به کوچ ِ کبوتر،

به فشفشه های خاموش،

به ونگ ونگ ِ نخست و بنگ بنگ ِ آخرین...

هر دو سوی ِ چوب ِ زندگی خیس ِ گریه است!

فرقی میان زادن ِ نوزاد و پاره کردن ِ پیله و رسیدن سیبها نیست!

کسی صدای پروان ها را نمی شنود،

وقتی با سوزن ِ ته گرد

به صلیبشان می کشند!

کسی گریه درخت را

به وقت ِ چیدن ِ سیبهایش نمی بیند!

ولی یک روز،

یک روز ِ خدا

چشمها بیدار و گوشها شنوا می شوند،

هیچ دستی برای شکار پروانه ها تور نمی بافد،

سیبهای رسیده از درخت می افتند

و تو دیگر،

به آن نقطه تار ِ نامعلوم،

خیره نمی شوی!


(یغما گلرویی)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد