از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود
ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
اما
طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
حک شده بود
لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
کنار گندم ها دفن کردم
زود به خانه آمدم
تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
گیسوان تو سفید
اما لبان تو هنوز جوان بود.
"احمدرضا احمدی"
از کتاب: ساعت 10 صبح بود / نشر چشمه
(چاپ اول 1385 ، چاپ ششم 1393)
-------------------------------------------------------------
درباره شاعر:
احمدرضا احمدی، متولد 30 اردیبهشت 1319، کرمان
ممنون . خیلی به دردم خورد مجموع شعرهای انتخابی و منابع شون.
کاش ببینمت دوباره خیلی کم حتی یه لحظه
مثل اون روز های اول ...
که همه جونم بلرزه
کاش خدا منو ببینه .. ببینه چه گیج و خستم
دستم و محکم بگیره .......
بگه نترس من هستم ...
کاش فقط یه بار دیگه با چشام تو رو ببینم ....
حاضرم تا ته دنیا پای این حسرت ..... بشینم
؛ طعم لبان تو بر همه لیوان ها و بشقاب ها حک
شده بود؛ بسیار زیبا بود
خیلی خیلی لذت بردم....
لطافتی که توی این شعر بود رو با با بند بندم احشاش کردم...سپاس.
کجایی؟
چشمهایم بهانه ات را گرفته اند...