تو که قطره
بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی
در دستانم
و زخم کهنه
ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر
لباسم می فهمند
که معشوقم
تویی
از عطر تنم
می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به
خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو
بوده است...
از: نزار
قبانی
چقدر زیبااا بود
ظاهرا اکثر شعراش زیباست
چره گردون ...
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند نزار قبانی