از تو با پرندگان،
از تو با فوّاره های روشن باغ،
از تو با آسمان سخن خواهم گفت...
از تو با شبچراغ ستارگان،
از تو با خورشید،
که تیغ بلند آفتابی اش را آخته به شبیخون شب؛
از تو با قطره های بازیگوش باران،
از تو با طاق رنگین کمان سخن خواهم گفت...
از تو با چشمه ها،
از تو با رودها،
از تو با اقیانوس ها سخن خواهم گفت...
با موج ها و ماهیان و مرغان سپید ماهی گیر...
از تو با درختان، از تو با بیرق بنفشه،
از تو با کودکان گردوباز سخن خواهم گفت!
از تو با بردگان نان،
از تو با مردمان سادۀ سرزمینم،
از تو با تمام برگ های نانوشتۀ جهان سخن خواهم گفت...
از تو با عطرها و آینه ها،
از تو با خنیاگران دوره گرد،
از تو با بلوغ- پس کوچه ها،
از تو با تنهایی انسان،
از تو با تمام نفس های خویش سخن خواهم گفت...
تو را به جهان معرّفی خواهم کرد...
تا تمام دیوارها فرو ریزند
و عشق، بر خرابه های تباهی
مستانه بگذرد..
رسالت دیگری در میانه نیست...
من به این رباط آمده ام
تا تو را زندگی کنم و
بمیرم..!
"یغما گلرویی"
برگرفته از وبلاگ:
بگذار چون زمین
من بگذرانم این شب طوفان گرفته را
آنگه به نوشخند گهربار آفتاب
پیش تو گسترم همه گنج نهفته را...
با سلام
فروش مجموعه فیلم های جکی چان
فیلم های رزمی - کمدی بسیار جذاب و دیدنی
فروش جزئی و کلی - با قیمت بسیار مناسب
هر دیویدی فقط 2000 تومان
آرشیو کامل 15 عدد دیویدی فقط 22000 تومان
لیست عناوین در داخل وبلاگ
www . jakichan . mihanblog . com
هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من خواهی شنید .
تنها می نویسم بیا ،
بیا و لحظه ای کنار فانوس نفسهای من آرام بگیر .
نگاه کن .
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است .
اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود ،
ساعتی پیش این انتظار شبانه را به خلوت ناب خوابهای تو می سپردم .
حال هم به چراغ همین کوچه کوتاه مان قسم ،
بارش قطره ای از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا از تنگه تولد ترانه طلوع کنی ،
اما تو را به جان نفسهای نرم کبوتران هِره نشین
بیا و امشب را بی واسطه سکسکه های گریه کنارم باش .
مگر چه می شود
یکبار بی پوشش پرده باران تماشایت کنم ؟
ها ؟
چه می شود ؟
(یغما گلرویی)