من از هراس
طوفان
زل می زنم به
میز
به زیر
سیگاری
به خودکاری
تا باد مرا
نبرد به آسمان.
لبخند که می
زنی
من
عین هالوها
زل می زنم به
دست هات
به ساعت مچی
طلایی ات
به آستین
پیراهنت
تا فرو نروم
در زمین.
دیشب مادرم
گفت
تو از دیروز
فرو رفته ای
در کلمه ای
انگار
در عین
در شین
در قاف
در نقطه ها
"مصطفی مستور"
برگرفته از وبلاگ: ساده اما قشنگ
من،
این چشم های بی تو را
به کجای این شهر بدوزم
که هنوز نرفته باشی؟
در چشم هایت
جنگجویی مغول کمین کرده
جرات نمی کنم دوستت نداشته باشم !
گونه هایت دو راه بی برگشت چشم هایت دو برکه ی دورند
وسط چشم هایت انگاری مردمک ها دو حبّه انگورند
طرح موهای قهوه ای رنگت کشف یک فرشباف تبریزی ست
نقش برجسته های گیسویت چند سوغاتی از نیشابورند
چشمی و دیدنت نمی آید لب و خندیدنت نمی آید
شاخه ام، چیدنت نمی آید... لحظه هایت چقدر مغرورند
دائم الخمرهای بیچاره به شکرخنده هات معتادند
بت پرستان بخت برگشته به پرستیدن تو مجبورند
قصدم از ماه، روی ماهت نیست شب که خطّ لب سیاهت نیست
شعرهایم بدون تقصیرند حرف هایم بدون منظورند
به هوا پرت کن قبایت را باز کن بال دکمه هایت را
سیب های سفید لبنانی در سبدهای میوه محصورند
زیر باران که راه می افتی شاعران شعر تر می انگیزند
عده ای بی تو سخت "منزوی" و عده ای "قیصر امین پور" ند
از: صالح دروند
چه پر محتواااااااااا
باز شعر دلنشینی انتخاب کردید..
و ممنون از نظراتتون
سلام وبلاگ زیبایی دارید لطفا درصورت امکان به وبلاگ من سری بزنید.
میدانید ... !؟
حالا که فکر مے کنم
می فهمم ...
بعضے ها ...
همان بـــــعـــــــــضے هــ ـــ ـــا بمانند
خیلـــــــــــــی بهتر است ...
حال من خوب است.......
خوب .!!!!
بزرگ شده ام........
دیگر انقدر کوچک نیستم......
که در دلتنگی هایم گم شوم !
آموخته ام........
آموخته ام که این فاصله ی کوتاه
بین لبخند و اشک.....
نامش زندگیست !
آموخته ام.......
که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود.
راستی.......
دروغ گفتن را هم خوب یاد گرفته ام.......
حال من خوب است.......
وقتی همه چیز خوب است..
میترسم ...
ما به لنگیدن یک جای کار عادت کرده ایم !!!