به انتهای گریه که می رسم
صدای سادۀ فروغ، از نهایت شب را می شنوم
صدای غروب غزال ها را
صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن!
آرام تر که شدم،
شعری از دفاتر دریا می خوانم
و به انعکاس صدایم
در آیینۀ اتاق
خیره می شوم
در برودت این همه حیرت
کجا مانده ای آخر؟؟
"یغما گلرویی"
دیر رسیدم
کادر
بسته شده بود
صدای شاتر
پیچید به نگاهم
سعی کردم طبیعی باشم
که مثلا
دیدنِ دوبارهات ساده است
فلاشِ بعدی
مچم را گرفت:
دو چشم تار و لبی لرزیده
عکاس نتوانست
با فتوشاپ آرامشان کند
مرا برید
از گوشهی خاطرات تو
و
حواسش نبود
روی شانهات
چهار انگشت کوچک
جا مانده
سارا محمدی اردهالی
ﯾﻌــــﻨﯽ ﻣﯽ ﺭﺳـَﺪ ﺭﻭﺯﯼ
ﮐـــﻪ ﺭﻭﯼِ ﻫﻤـﯿﻦ ﺻﻔـﺤـﻪ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ:
" ﺁﻣـــﺪ ....
ﮐـــﻪ ﺑﻤــــﺂﻧﺪ ..."
نوز در هیچ بودنی تعادل
و در هیچ ماندنی تداوم ندیده ام
همگان زود ترک می کنند
زود هیچکس می شویم
و تنها جا می مانیم
نیکی فیروزکوهی