و انگشتانت
نقطه نقطه ی تنم را
به صدا در می آورد...
"عباس معروفی"
--------------------------------------------------------
دفتر عشق:
آغوشم را باز کردهام
اگر نیایی
به مترسکی میمانم !
"منبع: نت"
+ الان چند روزه که درگیر این آهنگم!: (بیشتر توو ماشین :) )
"سکوت" با صدای کامران مولایی، لینک دانلود
هردوش زیبا بود.
مرسی نیما.
تــــو میدانی
از مرگ نمیترسم ؛
فقط ...
حیف است هزار سال بخوابم
و
خواب تو را نبینم !!
عباس معروفی
سلام وب زیبایی دارین
اجازه دارم از اشعار با نام شعراشون کپی کنم؟
آهنگ زیبایی بود ... ^_^
amour-en-portrait.ca.cx
صدای پای بهار را از لا به لای پنجره احساس آرام آرام می شنوم
می دانم می آید و من جوان را مست بوی باران می کند
آه ای بهار در آینه خیالم تو را نقاشی کرده ام
ولی افسوس که نمی شود
نمی شود از همسایه ام که در خشکسالی جان میدهد
کنار ساحل من قهقهه سر دهم
بهار تو را دوست دارم
چون
عطر احساس به خاک مرده می پاشی
بهار از تو بیزارم
چون
یکسال جوانی ام را از من گرفتی
خاک جامه سفید عروسی از تن به در میکند
و جامه نقاشی شده خدا را به تن میکند
بهار من بهار آمد و من هنوز در زمستان جدایی
بی تو هر شب چون برف در حرارت
دوریت
کم کم آب می شوم
لب بر لب سوزان باد می گذارم
و با آه سردم در جسم آدم برفی حیاط می دمم
بهار دوباره بهانه شو
بهانه شیرین هر سال من شو
احمد سپنتامهر
و من ، همه ی جهان را
در پیراهن گرم " تو " خلاصه میکنم !
" احمد شاملو "
این شعر زیبا از جناب آقای رضا باقری فرد تقدیمتان:
آسی!
تو می دانی چرا
از اشکهای من و تو رنگین کمان ساخته اند
تا هریک رنگی را به یغما برند؟
تا در خواب
پاهایمان را به صف کنند
و برای شستن فکرهایمان
دستهایمان را جمع کنند؟
آسی!
در خواب آواره ی من و تو
سایه باز طلوع کرده است
و در مشرق چشمهای من و تو
خورشید لباس زمستانی اش را بر تن پوشیده است
آی آسی!
امروز حق من و تو از خدا هم فراتر رفته است
راستی تو می دانی گناه مستحب چیست؟
می دانم که خوب می دانی:
حق من و تو آواره تر از من و توست.
آسی جان!
تو می دانی
کجای تاریخ را اشتباه خواندیم
که پدرانمان جای ما
و ما جای فرزندانمان عمر می کنیم؟
دلم هوای چهار دیواری کرده است
چرا که رهایی آنجاست
دنیای وارونه ست
تو که خوب می دانی
آسی آسی !
چتری که به دست من و توست
بیشتر از آسمان می بارد:
آسمانی در اعتکاف بن بستها!
مراقب باش
مراقب دستهای من که در دستت جا مانده است
نکند دستهایمان را جمع کنند
و در تشت خواب
با گریه هایمان شعورمان را بشویند
مراقب چشمانت باش
رنگهای آبی و سبز ، رنگ نقاشی است نه زندگی
آسی!
تو می دانی که چه آسان
سرنوشت من و تو نقره داغ دیروز می شود
دیروزی که فردایش دیروزتر می شود.!
راهی به فردا نیست
مراقب دستهایمان باش
مراقب باش
در خواب پیدایمان نکنند
در خواب گمراهمان نکنند ...
برگرفته از( http://hichvareh.persianblog.i/)
زیبا..
zohreh
چهارشنبه، ۱۹ تیر ۱۳۹۲
پیراهنت را
کدام رودخانه شسته ای که
همه ی ماهیان دریا مست شدند
و اما…
.
.
.
.
.
.
.
.
.
غرق شدن همیشــه تو آب نیست …!
تو غصـــه نیست،
تو خیـــال نیست،
آدم دوســـت داره
گـــاهی تـــو یــه آغـــوش غـــرق بشـــه…
این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنانکه تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را میبافند...!!
فروغ فرخزاد
باز هم زیبا بود، عاشقانه های عباس معروفی رو خیلی دوست دارم،آقا نیما میشه چند تا کتاب شعر ناب اینچنینی از ایشون معرفی کنید،
خیلی ممنون
موفق باشید
یاد آن روزی افتادم که کتاب جدیدم را می خواستم به تو هدیه بدهم. قول داده بودی می آیی، امّا نیامدی. یکی دو ساعتی ماندم امّا نیامدی، کتاب کادو شده را در کیفم گذاشتم و از جایم برخواستم و مثل همیشه آرام آرام به سمت خانه قدم برداشتم.
.
.
.
ادامه دارد...
منتظر شما هستم
عباس معروفی بی نظیره، واقعن نوشته هاس زیباست...
دل گیجـــه گـِــرفتــه ام
و در صِفــــر مُطلـــق ذوب میشــوم وقتـــی ...
بـــِه کفــش هـــایـت کِنـــار کفـش هـــایـش فِکــر میکُنــم ..!!
همچو یک پیانو کنارت آرمیده ام
و انگشتانت
نقطه نقطه ی تنم را
به صدا در می آورد...
---------
چقدر زیبا بود ...لذت بردم
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بیدرمانشان را مرگ درمان میکند
مژگان عباسلو
شبیه مه بودی
نه می شد در آغوشت گرفت
و نه آنسوی تو را دید
تنها می شد
در تو گم شد
که شدم .../
اولین بار گفتی مترس
من غریبه نیستم
عاشقی دلشکسته ام.
و حالا
بعد از آنهمه عاشقی
میترسم
تنها بمانم با خاطراتت
مثل ِ مترسک ِ مزرعه !
(نارمیلا)
واقعیت اینه که برای من حتی چند خواننده ی خاص که می فهمند مهم اند. وگرنه تعداد نظرات به رفت و آمد هم بستگی داره دیگه.
بابا معروفی از پیانو می گوید
و من
از حریر نفسهایت
که مرا به خواب می برند
برای دلربایی کردن....
نسیم ِ ملایم ِ زندگی ام
با من بمان
تا آخرین نفس!
(نارمیلا)
در این گوشه از جهان
من از عقل جن نیز
فرسنگها دورم...
دره ها گلوله خورده اند
جنگل گلوله خورده است
خون همین حالا دارد
در انارها جمع می شود
من اما
بر تپه ای نشسته ام
بهمن کوچک دود می کنم.
یعنی تنهایم
یعنی نام هیچکس در دهانم نیست
و اندوه را
مثل عینکی دودی
بر چشم گذاشته ام
باید بروم
این بهمن کوچک را ترک کنم
اسفند را
بهار را هم...
نه با مرگ
که چیز مسخره ای است...
آن راهِ کوچک
که بعد از درخت ها لخت می شود
هوسِ بیشتری دارد...
گروس عبدالملکیان
به آرامی دوستت خواهم داشت،
انگار که در رویاهات به یک پیک نیک رفته باشی
درحالیکه مورچه ای در کار نخواهد بود
و بارانی نخواهد بارید
ریچارد براتیگان
...................
سلام نیمای عزیز. ..
مدتی است وبلاگتان را می خوانم. ..از گزینش با وسواس عاشقانه های دوست داشتنی تان بسیار لذت بردم. .. سرافراز باشید و پرتوان در تداوم این طریق زیبای عاشقی. ..که به قول "شاملو" ی بزرگ ، می تواند فسخ عزیمت جاودانه باشد. ..
متبرک باد نام تو
با احترام
استاکر. ..
راستی اگر با تبادل لینک موافق بودید لطف کنین بگین ممنون
خیلی ممنون که به وبم سر زدید
سلام آقای نیما! وبلاگ خوبی دارید! خیلی خوبه که تمام پست هاتون با نام و نشان هستند و خیلی خوبتره که کتاب هم معرفی می کنید! بسیار پسندیدم! بابت نظرتون هم خیلی ممنونم
خوش و موفق باشید...
زرتشت را دیدند مشعل و جام آب در دست!
پرسیدند کجا میروی؟
گفت :میروم با این آتش بهشت را بسوزانم و با این آب آتش جهنم را خاموش کنم، تا مردم خدا را فقط بخاطر عشق به او بپرستند، نه بخاطر عیاشی در بهشت و ترس از جهنم!
زرتشت
: نگذار دیگران نام تو را بدانند
همین زلال چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست... " شاملو "
به شک های عاشقانه قسم !
زنی که
از لجاجتِ پایِ آغوشت
دست بر نمی دارد
نجیب زاده ای از نژادِ اصیل دوست داشتن است
که بی نوازش های تو
تمام شعر را از عشق پشیمان می کند ...
که بی بند و باریِ شیطنت هایت را
جز به وقتِ فلسفه های شب کاره ی بوسه هایش نمی خواهد ...
به عاشقانه های مشوش قسم !
زنی که به اعتبار مرد ، پشتش را به دنیا می کند
آبرو دار عشقی است در معرض انقراض
بهانه گیر که می شود یعنی
یک جای قلبش می لنگد
یعنی
آرام آغوشش شو
زیر پای بهانه هایش بنشین
تا دوباره خودش شود
با یک تشدید روی دوست داشتن اش ...
و تو
شیرین
چون چای نبات
،
بی رحم
چون واژگونی اش روی میز کار...