...
آنگاه که خوشتراشترین تنها را به سکه سیمی
توان خرید،
مرا
-دریغا دریغ-
هنگامی که به کیمیای عشق
احساس نیاز
میافتد
همه آن دم است
همه آن دم است.
قلبم را در مجری کهنهئی
پنهان میکنم
در اتاقی که دریچهئیش
نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک
خم میشوم
و به جای همه نومیدان
میگریم.
آه
من
حرام شدهام!
با این همه-أی قلب در به در!-
از یاد مبر
که ما
-من و تو-
عشق را رعایت کردهایم،
از یاد مبر
که ما
-من و تو-
انسان را
رعایت کردهایم،
خود اگر شاهکار خدا بود
یا نبود.
"احمد شاملو"
سه سرود برای آفتاب / چلچلی
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
متن کامل:
من آن مفهوم مجرد را جستهام.
پای در پای آفتابی بیمصرف
که پیمانه میکنم
با پیمانه روزهای خویش که به چوبین کاسه جذامیان ماننده است،
من آن مفهوم مجرد را جستهام
من آن مفهوم مجرد را میجویم.
پیمانهها به چهل رسید و از آن برگذشت.
افسانههای سر گردانیت
-ای قلب در به در!-
به پایان خویش نزدیک میشود.
بی هوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند:
ما به حقیقت ساعتها
شهادت ندادهایم
جز به گونهی این رنجها
که از عشقهای رنگین آدمیان
به نصیب بردهایم
چونان خاطرهئی هر یک
در میان نهاده
از نیش خنجری
با درختی.
با این همه از یاد مبر
که ما
-من وتو-
انسان را
رعایت کردهأیم
(خود اگر
شاهکار خدا بود
یا نبود(،
و عشق را
رعایت کردهایم.
در باران و به شب
به زیر دو گوش ما
در فاصلهئی کوتاه از بسترهای عفاف ما
روسبیان
به اعلام حضور خویش
آهنگهای قدیمی را
باسوت
میزنند.
)در برابر کدامین حادثه
آیا
انسان را
دیدهأی
با عرق شرم
بر جبینش؟(
آنگاه که خوشتراشترین تنها را به سکه سیمی
توان خرید،
مرا
-دریغا دریغ-
هنگامی که به کیمیای عشق
احساس نیاز
میافتد
همه آن دم است
همه آن دم است.
قلبم را در مجری کهنهئی
پنهان میکنم
در اتاقی که دریچهئیش
نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک
خم میشوم
و به جای همه نومیدان
میگریم.
آه
من
حرام شدهام!
با این همه-أی قلب در به در!-
از یاد مبر
که ما
-من و تو-
عشق را رعایت کردهایم،
از یاد مبر
که ما
-من و تو-
انسان را
رعایت کردهایم،
خود اگر شاهکار خدا بود
یا نبود.
"احمد شاملو"
سه سرود برای آفتاب / چلچلی
بسیار عالی.
شاملو زندگیه زندگی
سلام
وبتون خ خوب ومفیده مخصوصا برای ادبیاتی ها
خ خوشحال شدم ک اتفاقی ب این وب اومدم . در ضمن ازاون متنی ک در قسمت معرفیتون نوشتین خ خوشم اومد بااجازه کپی کردم
دیدم این شعرو تو مجموعه شاملوتون ندارید...جسارتا براتون نوشتمش:
از دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای
خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
رنگ ها در رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر ، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
عالی بود.
سالها پیش این رو خونده بودم و کنار کتاب ادبیات دبیرستانم نوشته بودم.
کاش همیشه رعایت کنیم
عشق را
انسان بودن را...
با این همه از یاد مبر...