نه اینکه بی تو نخندم
نه،
اما به خدا
تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم
کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزند
به تبسم ساعت
نه صبح
یا دقیقتر
بگویم
نه و بیست
دقیقه ی صبح
حالا اگر
بانگ بیست و بهانه ی ساعت در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
گناهش به گردن
تو
که من و این
دل درمانده را
چشم در راه
طنین تبسم می گذاشتی
حالا هنوز
نه صبح
چهارشنبه ها که می شود
کنار خیال
خالی اتاقک تلفن می ایستم
دل به دامنه
ی رویا می دهم
و تو را می
بینم
که با لباسی
به رنگ بنفشه های بنفش
به سمت
پسکوچه های پرسه و پروانه می روی
نه اینکه بی
تو نخندم
نه،
اما به
نیامدن همیشه ی نگاهت قسم
تمام خطوط
این خنده های خواب آلود
با رگبار
گریه های شبانه
از رخساره ی
خسته و خیسم
پاک می شوند
"یغما گلرویی"
از دفتر: گفتم بمان، نماند... (1377) / شعر یازده
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو در من
از من به من نزدیکتر تو
از تو به تو نزدیکتر من
باور نکن تنهاییت را
تا یک دل و یک درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر می گذاری
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هر جای ای دنیا که باشی
من با توئم تنهای تنها
من با توئم هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز
با هم در این عالم نباشیم
زیبا بود مث همیشه
سلام!
من بی نهایت یغما رو دوست دارم البته اشعار نوش رو زیاد نخوندم.
شما تو وبلاگتون فقط شعر نو میذارید؟
che khoob ke in hame shere asheghane injast