گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
"سعدی"
-----------------------------------------
* در بعضی نسخ آمده است:
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان؟
پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی
-------------------------------------------------------------
+ اول اردیبهشت، روز بزرگداشت استاد سخن پارسی، سعدی شیرازی بر تمام پارسی زبانان جهان گرامی باد.
-------------------------------------------------------------
بخشی از زندگی نامه سعدی که خواندنش شاید برای شما هم جالب باشد:
...
وی سپس برای اتمام تحصیلات به بغداد رفت. این سفر که مقدمه ی سفرهای طولانی دیگر سعدی بود، گویا در حدود سال 620 هجری اتفاق افتاده است، زیرا وی اشاره ای دارد به زمان خروج خود از فارس در هنگامی که جهان چون موی زنگی در هم آشفته بود. این سفر نزدیک سی سال به درازا کشید. وی در این مدت از شهرهای عراق، شام، حجاز، مکه، بیت المقدس، طرابلس و دمشق دیدن کرد. در یکی از این سفرها، در شهر طرابلس (هم اکنون جزو لبنان است) به دست صلیبیان اسیر شد.
در دمشق، از هم نشینی یارانم ملالتی پدید آمده بود، سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم. در خندق طرابلس مرا همراه با یهودیان به کار گل (و بنایی) واداشتند، تا آن که یکی از رؤسای شهر حلب که سابقه آشنایی میان ما بود مرا بشناخت و گفت: ای فلان! این چه حالت است؟ گفتم چه بگویم؟
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و با پرداخت ده دینار از قید اسارت خلاصم کرد و با خود به حلب برد.
خدا کنه آدم توی جوانی سرگردان بشه ن توی پیری،آدمی رو که با تمام وجودت دوسش داری اون بیشترین ضربه رو بهت میزنه پشیمون میشه ها بعد شش ماه یکسال ولی دیگه چه فایده ای داره چون آدم دیگه باورش نسبت به آدما عوض میشه..
زیباااااست
ای کاش از همون اول اتفاق نمی افتاد، مگه میشه فراموش کرد،انگار که قرار بود از همون اول یه تماشاچی باشم،دیگه بعد از 46 سال انگار باید باور کنم ک شدی ستاره سهیل، سهم من از تو شده زل زدن ب همین آسمون ابی شاید و شاید و شاید،،،
امین دلم دوستت دارم عزیزم
حضرت سعدی و عاشقانه هایش
شعر های ناب مثل یونهای یک ماده معدنی هستند که منحصر با ان ماده معدنی و تمام خصوصیات ان ماده به ان یون ها برمیگردد .بدونه شک این شاهکار سعدی منحصر به سعدیست و شما که لطف فرمودین هوای مارا پراز ابدیت این انسان وارسته کردید
سلام..چقدر سخته عاشقی یکی باشی و اون عاشقت نباشه..چقدر سخته شبا بی هوا قدم تا در خونه معشوقه رفتن..چقدر سخته چشمات به صفحه ی گوشی باشه و اون از همه جا بلاک:چشمک کرده باشه
تمام زیبایی این غزل و همچنین عشق... به شوخی چشمی و عاشق کشی معشوق هست... خدایا شکر که طعم عشق را چشیدم.
الان که دارم این متن و مینویسم شب عاشوراست برای اولین بار از نزدیک چشمم به پرچم گنبد حضرت عباس خورد و ناخدا گاه این بیت اومد رو لبم خدا به حق این شب هرکی هر حاجتی داره براش برآورده کنه
گفته بودی که بیایم چو بجان آیی تو
من بجان آمده اینک تو چرا می نایی
ترسم که بیایی ومن زیر خاک باشم
لعنت برمن که عاشق شدم
عشق دریایی است کرانه ناپدید کی توان کرد شنایی هوشیار
عهد نابستن از آن به
که ببندی و نپایی
عهد نابستن از آن به
که ببندی و نپایی
خیلی سخته که یک نفر رو برای ولی طرف نفهمه این عاشقی بی پایانه
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم...چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
در همه شهر دلى نیست که دیگر بربایى
بدون شرح
واقعن خیلی سخته کسی رو دوست داشته باشی اما اون یک ذره بهت اهمیت نده اونم جلو چشاش باشی و اصلا انگار که نه انگار هستی دیگه دوست ندارم این زندگی رو خدایا به فریادم برس دیگه دارم زجر میکشم
یک نفس با تو کشیدن به جهان می ارزد/ساعتى با تو به صد سال زمان می ارزد/لحظه ای خیره به چشمان تو مست شدن/به سبوی همه باده کشان می ارزد/
عالی بود و بسیار زیبا
گفته بودم چو بیائی غم دل باتوبگویم
من که بایست بمیرم چه بیائی چه نیائی
عالی بود
سعدی هست دیگر
چوخ گوزل دی
عالی بود ممنون
عالی بود ! واقعا فوق العدست این شعر





مست شد...
خواست که ساغر شکند!
عهد شکست...
فرق پیمانه و پیمان ز کجا داند، مست...