پیاده آمده ام
بی چارپا و
چراغ
بی آب و آینه
بی نان و
نوازشی حتی
تنها کوله یی
کهنه و کتابی کال
دلی که سوختن
شمع نمی داند
کوله بارم
پر از گریه
های فروغ است
پر از دشتهای
بی آهو
پر از صدای
سرایدار همسایه
که سرفه های
سرخ سل
از گلوگاه هر
ثانیه اش بالا می روند
پر از نگاه
کودکانی
که شمردن
تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به
خانه ی خواب نمی رساند
می دانم
کوله ام
سنگین و دلم غمگین است
اما تو
دلواپس نباش ! بهار بانو
نیامدم که
بمانم
تنها به
اندازه ی نمباره یی کنارم باش
تمام جاده
های جهان را
به جستجوی
نگاه تو آمده ام
پیاده
باور نمی
کنی؟
س این تو و
این پینه های پای پیاده ی
من
حالا بگو
در این تراکم
تنهایی
مهمان بی
چراغ نمی خواهی؟
از:
یغما گلرویی / مجموعه شعر: گفتم بمان! نماند...
انتخابتون بسیار زیبا بود
سپاس
هرگز نخواستم
خیلی
خوب باشی.....
خیلی
پر احساس باشی....
خیلی
عاشق باشی......
خیلی
.......باشی......
فقط خواستم باشی...!
کاش می شد
کمی مجازی غصه خورد
کمی مجازی درد کشید
و در عوض کمی واقعی خندید!
کمی واقعی شاد بود....
عشق مانند آب است می توانی در میان دستانت قایمش کنی ولی یک روز دستانت را باز می کنی و می بینی همه آن چکیده بی آنکه بفهمی دستت پر از خاطره ست .
بچه که بودیم « دل دردها» را به یک زبان ناله می کردیم همه می فهمیدند .
بزرگ که شدیم «دردل دلها » را به صد زبان
می گوییم و کسی نمی فهمد
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی خیابان خاطره برخوردی ..
عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار من بودی!
کنار دلتنگی دفاترم!
در گلدان چینی اتاقم!
در دلم …
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب تو را،
از آنسوی سکوت خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت تمام دقایق تنهایی من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ستاره باشد،
پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی خیابان خاطره برخوردی …
یغما گلرویی
دوباره سیب بچین حوا
،ملولیم.
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.....
....................................................
آقا نیما ،سلام احوال شما؟خوبی؟
مثل همیشه بی نظیر بود.ممنون.خسته نباشی.
در لحظه های بی تو بودن,لحظه های باتو بودن را آرزو میکنم!
من کجای لحظه هاتم؟؟!
تو که اوج لحظه هامی
سلام دوست عزیز ممنون از حضور و نظر لطفتون.
خیلی خیلی قشنگ بود.خیلی وبلاگ خوبی دارین،من عاشق شعرم با خوندن بعضی از شعرا اشک تو چشام جمع شد.مرسی
این شعر خواندنی
این عشق ماندنی
این شور بودنی ست
این لحظه های پر شور
این لحظه های ناب
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست
شعر بلند حافظ
از تو شنودنی ست
(حمید مصدق )
بیا ،
تا اعدام شود
لبانم بر لبانت...!
(ملول)
سادگی را
من از نهانِ یک ستاره آموختم
پیش از طلوعِ شکوفه بود شاید
با یادِ یک بعداز ظهرِ قدیمی
آن قدر ترانه خواندم
تا تمامِ کبوترانِ جهان
شاعر شدند.
دشوار است ... ریرا
هر چه بیشتر به رهایی بیندیشی
گهوارهی جهان
کوچکتر از آن میشود که نمیدانم چه ...!
راهِ گریزی نیست
تنها دلواپسِ غَریزهی لبخندم،
سادگی را
من از همین غَرایزِ عادی آموختهام.
( سید علی صالحی - آخرین عاشقانه های ری را- نامه اول)
سلامت باشید
منهم خوبم
بله اینجا شده بود زمستون...جای شما خالی
هوای فوق العاده ای بود
نزدیک بود بخاری روشن کنیم...
سلام آقانیما
خوبین شما؟
من مرتب میام اینجا
واززیباییهای باغتون لذت می برم...