بانوی من !
دلم میخواست در عصر دیگری دوستت میداشتم !
در عصری مهربانتر و شاعرانهتر !
عصری که عطرِ کتاب ،
عطرِ یاس و عطرِ آزادی را بیشتر حس میکرد !
دلم میخواست تو را
در عصر شمع دوست میداشتم !
در عصر هیزم و بادبزنهای اسپانیایی
و نامههای نوشته شده با پر
و پیراهنهای تافتهی رنگارنگ !
نه در عصر دیسکو ،
ماشینهای فراری و شلوارهای جین !
دلم میخواست تو را در عصرِ دیگری میدیدم !
عصری که در آن
گنجشکان ، پلیکانها و پریان دریایی حاکم بودند !
عصری که از آنِ نقاشان بود ،
از آنِ موسیقیدانها ،
عاشقان ،
شاعران ،
کودکان
و دیوانگان !
دلم میخواست تو با من بودی
در عصری که بر گلُ شعرُ بوریا وُ زن ستم نبود !
ولی افسوس !
ما دیر رسیدیم !
ما گل عشق را جستجو میکنیم ،
در عصری که با عشق بیگانه است !
"نزار قبانی"
از کتاب: "تمام کودکان جهان شاعرند" / ترجمه: یغما گلرویی
افسوس !
ما دیر رسیدیم !
ما گل عشق را جستجو میکنیم ،
در عصری که با عشق بیگانه است !
تو ماه را
بیشتر از همه دوست می داشتی
و حالا...
ماه هر شب
تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره ها پاک نمی شود
دلم گرفته ای دوست ،هوای گریه با من .................. گراز قفس گریزم کجا روم کجا من؟ .............. کجاروم که راهی به گلشنی ندانم .............. که دیده برگشودم به کنج تنگنامن...........نه بسته ام به کس دل ،نه بسته کس به من دل..............چو تخته پاره بر موج،رها،رها،رها من..............زمن هر آنکه دور ،چو دل به سینه نزدیک.........به من هر آنکه نزدیک،ازو جدا،جدا من..............نه چشم دل به سویی،نه باده در سبویی.........که ترکنم گلویی به یاد آشنا من..............ز بودنم چه افزود؟نبودنم چه کاهد؟.................که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟................ستاره ها نهفتم در آسمان ابری...............دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من...