1)
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را
و آگاهی نیست مردم بیرون را
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست
داند که چه درد میکشد مجنون را؟
2)
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
مانند تو آدمی در آباد و خراب
باشد که در آیینه توان دید و در آب
3)
آن شب که تو در کنار مایی روزست
و آن روز که با تو میرود نوروزست
دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست
ممنونم عالی بود...
یار در آمد زباغ بیخود و سرمست دوش
توبه کنان توبه را سیل ببردهست دوش
عاشق صدساله ام توبه کجا من کجا
توبه صدساله را یار در اِشکست دوش
باده خلوت نشین در دل خم مست شد
خلوت وتوبه شکست مست برون جست دوش
ولوله در کو فُتاد عقل در آمد که « داد »
محتسب عقل را دست فرو بست دوش
( حضرت مولانا )
از در صلح آمده یا از خلاف؟ باقدم خوف روم...
سلام. خوبی شما؟ شکر خدا ... چه عجب شما را صبح دیدیم اینجا...
راستی سعدی را دوست داشتم ...کلا شعرای قدیم را دوست داشتم تا ..تاقبل از خواندن کتاب شاهد و شاهد بازی دکتر شمیسا!
سلام و صبحت طلایی
باور میکنی که خوبی ...
باور میکنم که اینگونه باشی