هیچ کس زودتر
از من
لبخند نمی زند
به روی تو
حتی بیداری
@
تو میدانی
از مرگ نمیترسم
فقط حیف است
هزار سال بخوابم
و خواب تو را نبینم
@
هیچکس زودتر از من
به باز شدن چشمهات نمیرسد
حتی خورشید!
@
وقتی نیستی
بهانه میگیرد دلم
تلخ میشود
سر راه
یک چیز شیرین هم بخر
نان و یک چیز شیرین
@
دوستت داشتم
یا بوسم کردی؟
@
در آینه
گلی بر سینهام
خندان و صورتی
شکفت
دستهام
یادت نیست
کجا حلقه شد؟
@
کی از بغلم رفتی
که نفهمیدم
و از سرما
مردم؟
@
چتر نداشتم
قطره قطره در خودم
میچکیدم
@
دیگر دلم در تنم
بند نمیشود
آقای من!
به دادم برس
@
برف امان نمیداد
میسوختی در تب
ملافه را پس زدم
نه برف امان میداد
نه آن ملافهی سفید
@
دستهام را صلیب میکنم
جلو میزت
رو به زندگی
و هر چیز سخت
@
مصلوب میشوم
با تاجی از گل
و رد انگشتانت
تنم را
شیار شیار
شعله ور میکند
@
یک وقت
اشتباهی مرا پاک نکنی
هر وقت پاک کن دستت بود
بگو از روی کاغذت بروم کنار
@
وقتی هستی
همهی هستیام را
با لبم
میگذارم روی شانههات
@
اگر روزی
جز شادی تو
چیز دیگری ازت خواستم
به عشق من
به دستانت شک کن
@
وقتی هستی
نگاهم تاب نمیآورد
مثل رنگ
روی تنت شُره میکنم
وقتی هستی
هیچ چیز کم نیست
خدا هم هست آن بیرون
جای پاش هم هست بر برف
چقدر رقصیده بود آن شب!
@
تمام کسانی که آن شب سرد
جا پای خدا را بر برفها و مرغزار گریان دیدند
می دانند که این آیات افسانه نیست!
"عباس معروفی-پونه ایرانی"
(حروف بزرگ از عباس معروفی و حروف کوچک از پونه ایرانی)
از کتاب: نامه های عاشقانه / نشر گردون / 2011
شعرهای من چشم دارند
حتا چشم های شعرم را
که می بندم
تو بر کلماتم راه می افتی
و می رقصی.
خواب هم که باشم
صدای تق تق کفش هات
در سرسرای خوابم می پیچد...
کور که نیستم
گل قشنگم!
آمدنت را تماشا می کنم
و این لبخند برای توست.
...
بیا
سراسیمه بیا.
"عباس معروفی"