وقتی تو آوازم می کنی
صدایت
لایه ای از دانه روز برمی دارد
و پرندگان زمستانی
هم آوایت می شوند.
گوش دریا
پر است از زنگ و زنجیر و زنجره
از موج و اوج و حضیض
و من
پرم از تو
وقتی تو آوازم می کنی.
"پابلو نرودا"
به گذشته می اندیشم
جایی که تو
میان شاخه ای نشسته ای و
آرام به میوه ای بدل می شوی
جایی که ریشه ات، شیره زمین را می نوشد
و سرود بوسه ات
هجاهای یک ترانه را بخش می کند
عطر تو
به تندیسی از یک بوسه بدل می شود و
آفتاب و زمین
سوگندهاشان را به جا می آورند در برابرت
"پابلو نرودا"
نوازشگرانه برتو می بارید
دیر زمانی صدف آفتابی اندام تو را دوست داشته ام
تا به آ نجا که بیانگارم دارنده دنیایی ام
از کوه ها برای تو گلهای شاد می آ ورم
سنبل آبی، فندق تاری
و سبد های وحشیِ بوسه
میخواهم با تو آن کنم
که بهار با درختان گیلاس می کند.
"پابلو نرودا"
دوستت ندارم
چنان که گویی
زبر جدی یا گل نمک
یا پرتاب
آتشی از درون گل میخک
تو را دوست
دارم
همانند بعضی
چیزهای سیاه
که باید دوست
داشت
محرمانه، بین
سایه و روح
تو را دوست
دارم
همانند گلی
که هرگز
شکفته نشد ولی
در خود نور
پنهان گلی را دارد.
ممنون از عشق
تو
شمیم راستینی
از عطر
برخاسته از
زمین
که می روید
در روحم سیاه
تو را دوست
دارم
بدون آنکه
بدانم
چگونه،چه
وقت،از کجا
دوستت دارم
سریح،بون
پیچیدگی و غرور
تو را دوست
دارم
چون راه
دیگری نمیدانم که در آن
"من"
وجود ندارم و تو...
چنان نزدیکی
که دستهای تو
روی سینه
ام،دست من است
چنان نزدیکی
که چشمهایت بهم می آیند
وقتی بخواب
میروم..
"پابلو نرودا"
مترجم: مهناز
بدیهیان اوبا
در گیسوان تو
درختان کاج غنوده اند
درختانی سترگ
از مجمع الجزایری که منم.
در پوست تو
قرن ها خفته اند
و در خلوت سبزت
حافظه ام آرمیده است.
این قلب گمشده را هیچ کس
درمان نتواند کرد.
(چنین می اندیشیدم)
تا تو آمدی
و بال و نهال
با نفست طلوع کرد
در همیشه ظلمات من
و با لمس دستانت
تنم را
دوباره آفریدی.
"پابلو نرودا"
شراب من
سیاره من
نام تو، تمام من.
ماتیلده رودخانه ای است
جاری از سرزمین قلبم
و زورق ها
چه با شکوه در می نوردند
مرا در بی کرانگی نام شکوهمند تو
ماتیلده!
ماتیلده
نامی غنوده بر تاکی برهنه
آمیخته با بوی خوش عشق.
هجومم کن!
با لب های داغت هجومم کن!
مرا بپرس
همه مرا از من
تمام آنچه را دوست می داری
تنها بگذار
چونان زورقی از میان نامت عبور کنم.
بگذار در تو بخوابم
بگذار در تو بمیرم
در نام تو، ماتلیده من!
"پابلو نرودا"
آه! رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود
من نیز
چون تاکی
تکیده بودم
آه! ای عزیز ترین!
وقتی تو هستی
همه چیز هست - همه چیز!
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تامن باشم.
"پابلو نرودا"
عاشق تواند
بود؟
بگذار بوسه
ها مان
یک به یک
جاری شوند
تا گلی بی
معنا
مفهومی
دوباره یابد
بگذار عشقی
را عاشق باشیم
که شمایلش تا
قلب زمین رسوخ کرده باشد
عشق را
دوباره بنا کن
عشق مدفون
زمستانی را
که در نیستان
یکی خزان سرگشود
و اکنون
از میان
ابدیت لب های مدفون
عبور می
نماید.
"پابلو نرودا"
وقتی تو می خوانی مرا
وقتی تو آوازم می کنی
صدایت
لایه ای از دانه روز برمی دارد
و پرندگان زمستانی
هم آوایت می شوند.
گوش دریا
پر است از زنگ و زنجیر و زنجره
از موج و اوج و حضیض
و من
پرم از تو
وقتی تو آوازم می کنی.
"پابلو نرودا"
از لحظه ای که با شب هم بستر شدم
از میان تمامی ستارگان
چشمان تو را
تنها چشمان تو را برگزیدم
و از تمامی رودخانه ها
اشکت را.
از تمامی امواج
یکی
تنها یکی:
موج تفکیک ناپذیر اندام تو را.
گیسوانت
تار به تار
مو به مو از آن من ِ باد
و از تمامی سرزمین ها
تنها قلب وحشی تو، موطنم.
"پابلو نرودا"
--------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
مـی دانـی؟!
مـدت هـاسـت
ایـسـتـاده ام بـر فـراز ِ اتـفـاقـی کـه
نـمـی افـتـد !...
"منبع: نت"
+ بعضی وقتا تو دعوا فقط باید نگاه کنی! سکوت کنی! فحشاشو بده و بهونه هاشو به جون بخری! تموم که شد بغلش کنی و آروم در گوشش بگی: با من نجنگ! من دوستت دارم. ..
نه همیشه ای
مردی فقیر در
اشتیاق دوست داشتن
نمی دانم
کیستی اما
دوستت دارم
من هرگز ندارم
زان رو که
متفاوت بوده ام
و به نام عشق ِ همیشه در تغییر
اعلام خلوص
می کنم
دوستت دارم
و خوشبختی را
به روی لب های تو می بوسم
اکنون، بیا
هیزم جمع کنیم
و آتش را در
کوهستان
به نظاره
بنشینیم
.
"پابلو نرودا"
صدایت
و گیسوانت
آرام و گرسنه
به کمین تو
در خیابان ها پرسه می زنم .
نان مرا سیر
نمی کند ای صبحانه خورشید .
من در پی
شکار
شکار میزان
وضوح گام های توام .
من در پی
شکار
در اشتیاق
لبخند ساده تو
در اشتیاق
سرانگشتانت
که یکی بوسه
از آن
از مَنَش،
جاودانه ای خواهد ساخت .
دلم می خواهد
تنت را به تمامی
چون بادامی
کامل
با لب و
زبانم لمس کنم
می خواهم
پرتو آفتاب را گاز بگیرم
آنگاه که بر
اندام تو می گسترد
و آن بینی
سربالای چهره مغرور تو را
آه ...
می خواهم طعم
شلاق هایت را بچشم .
پس گرسنه
در گرگ و میش
کوچه ات
سنگفرش
خیابانت
قدم می زنم
در پی شکار
تو و قلب داغت
چونان
یوزپلنگی در سرزمینی لم یزرع
در کوئی تراتو.
"پابلو نرودا"
---------------------------------------------------------------
شنیدن دکلمه با صدای رضا پیربادیان
وبسایت آقای رضا پیربادیان
"مدوسا "(Medusa)
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم
که گیسوانت
را یک به یک
شعری باید و
ستایشی
دیگران
معشوق را
مایملک خویش میپندارند
اما من
تنها میخواهم
تماشایت کنم
در ایتالیا
تو را مدوسا صدا میکنند
)به خاطر
موهایت(
قلب من
آستانه ی
گیسوانت را، یک به یک میشناسد
آنگاه که راه
خود را در گیسوانت گم میکنی
فراموشم مکن!
و بخاطر آور
که عاشقت هستم
مگذار در این
دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران
سرگردان بافته
راه را نشانم
خواهند داد
به شرط آنکه،
دریغشان مکنی
"پابلو نرودا"
مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه
---------------------------------------------------------------
+ دانلود دکلمه زیبای این شعر با صدای رضا پیربادیان
تنها مشتی از تو کاقی است
برای آنکه تا ابد بپرستمت
از میان صور فلکی
چشمهای تو
تنها نوری است که می شناسم
تنت به بزرگی ماه
و کلامت خورشیدی کامل
و قلبت آتشی است
برهنه پای
از تو عبور می کنم
و تنگ می بوسمت
ای سرزمین من!
"پابلو نرودا"
(مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه)
به خاطر تو
در باغهای سرشار از گلهای شکوفنده
من
از رایحه بهار زجر می کشم!
چهره ات را از یاد برده ام
دیگر دستانت را به خاطر ندارم
راستی! چگونه لبانت مرا می نواخت؟!
به خاطر تو
پیکره های سپید پارک را دوست دارم
پیکره های سپیدی که
نه صدایی دارند
نه چیزی می بیننند!
صدایت را فراموش کرده ام
صدای شادت را!
چشمانت را از یاد برده ام.
با خاطرات مبهمم از تو
چنان آمیخته ام
که گلی با عطرش!
می زیم
با دردی چونان زخم!
اگر بر من دست کشی
بی شک آسیبی ترمیم ناپذیر خواهیم زد!
نوازشهایت مرا در بر می گیرد
چونان چون پیچکهای بالارونده بر دیوارهای افسردگی!
من عشقت را فراموش کرده ام
اما هنوز
پشت هر پنجره ای
چون تصویری گذرا
می بینمت!
به خاطر تو
عطر سنگین تابستان
عذابم می دهد!
به خاطر تو
دیگر بار
به جستجوی آرزوهای خفته بر می آیم:
شهابها!
سنگهای آسمانی!!
از: پابلو نرودا
من آرزومند دهانت هستم، صدایت، مویت
دور نشو
حتی برای یک روز
زیرا که…
زیرا که…
چگونه بگویم
یک روز زمانی طولانی است
برای انتظار من
چونان انتظار در ایستگاهی خالی
در حالی که قطارها در جایی دیگر به خواب رفته اند!
ترکم نکن
حتی برای ساعتی
چرا که قطره های کوچک دلتنگی
به سوی هم خواهند دوید
و دود
به جستجوی آشیانه ای
در اندرون من انباشته می شود
تا نفس بر قلب شکست خورده ام ببندد!
آه!
خدا نکند که رد پایت بر ساحل محو شود
و پلکانت در خلا پرپر زنند!
حتی ثانیه ای ترکم نکن، دلبندترین!
چرا که همان دم
آنقدر دور می شوی
که آواره جهان شوم، سرگشته
تا بپرسم که باز خواهی آمد
یا اینکه رهایم می کنی
تا بمیرم!
از: پابلو نرودا
------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
اکنون که مال منی
رویایت را تنگاتنگ رویایم بخوابان
و به عشق و رنج و کار بگو که اکنون همه باید بخوابند...
"پابلو نرودا"
برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.
آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز،
برخیز،
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویاروی در تارهای عنکبوتی دشمن،
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می
کند،
بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته.
برویم،
و تو ستاره من،
در کنار من،
سر بر آورده از گٍل و خاک من،
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من،
با چشمان وحشی خود،
پرچم من را بر خواهی افروخت.
از: پابلو نرودا
---------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
و من از اندامت فهرستی خواهم ساخت
و چون شعری ناب
سطر به سطر
بند به بندت را
از بر خواهم نمود...
"پابلو نرودا"
از پا تا سرت
سراسرت
نوری و نیرویی
وجود مقدست را در بر گرفته است
جنس تو ، جنس نان
نانی که آتش او را می پرستد
عشقم خاکستری زیر خاک بود
من با تو گر گرفتم
عشق من
عزیزم
پیشانی ات، پاهایت و دهانت
نانی است مقدس که زنده ام می دارد
آتش به تو درس خون داد
از آرد تقدس را فرا بگیر
و از نان بوی خوش را
از: پابلو نرودا
-------------------------------------------------------
پ.ن: نرودا و اشعارش را بسیار دوست دارم. اشعارش از درون جوشیده... از قلبی که به معنای واقعی کلمه عاشق است. عاشقانههایش برای "ماتیلده" به راستی که زیبا و ستودنیست.
شاید گزافه نباشد اگر پابلو نرودا را پر خواننده ترین شاعر معاصر جهان بدانیم. کمتر کسی در عرصه شعر معاصر جهان می شود یافت که مانند نرودا محبوب باشد. آنچنانکه گابریل گارسیا مارکز میگوید:
"پابلو نرودا بزرگترین شاعر قرن بیستم است."
دستهایم را میبینی؟
آنها زمین را پیمودهاند
خاک و سنگ را
جدا کردهاند
جنگ و صلح را
بنا کردهاند
فاصلهها
از دریاها و
رودخانهها برگرفتهاند
و باز،
آنگاه که بر
تن تو میگذرند،
محبوب کوچکم،
دانهی
گندمم، پرستویم،
نمیتوانند
تو را در بر گیرند
از تاب و توان افتاده
در پی
کبوترانی توأماناند
که در سینهات
میآرمند یا پرواز میکنند
آنها دور
دستهای پاهایت را میپیمایند
در روشنای
کمرگاه تو میآسایند
برای من گنجی
هستی تو
سرشار از بیکرانگیها
تا دریا و شاخههایش
سپید و گسترده و نیلگونی
چون زمین به
فصل انگور چینان
در این
سرزمین
از پاها تا
پیشانیات
پیاده، پیاده، پیاده
زندگی را
سپری خواهم کرد
از: پابلو نرودا
---------------------------------------------------------
دفتر عشق:
ترس یعنی :
از جنگ های
تن به تن
پناهت آغوش
کسی باشد
که تن ات را
بخواهد
برای تن هایی
اش!
"منبع: نت"
تن تو را یکسره
رام و پُر
برای من ساخته اند.
دستم را که بر آن می سرانم
در هر گوشه ای کبوتری می بینم
به جستجوی من.
گوئی، عشق من!
تن تو را از گل ساخته اند
برای دستان کوزه گر من.
زانوانت، سینه هایت، کمرت
گم کرده ای دارند از من
از زمینی تشنه
که دست از آن بریده اند
از یک شکل.
و ما با همیم
کاملیم، چون یک رودخانه
چون تک دانه ای شن...
از: پابلو نرودا
----------------------------------------------
دفتر عشق:
تا یادت می کنم
باران می آید...
نمی دانستم
لمس خیالت هم
وضو می خواهد!
"منبع: نت"