می خواستم پرنده باشی
پر بکشی و
هرگز برنگردی.
حالا
سال هاست در من لانه کرده ای
شاخه هایم را شکسته ای
هر شب
خواب هایم را ریخت و پاش می کنی و
هر روز
نوک می زنی به زندگی ام...
"روجا چمنکار"
هر صبح
از خواب می پرم
عجله می کنم
دلفین های آبی را بـه موهایم می زنـم
جای ِ لب هایت را بـر لب هایم صـورتی می کنـم
مـیـز را می چینم
صدایـت می زنـم
بعـد بـه یـاد می آورم
از پـاییز بـه بعد
دیگر نبوده ای و من
هر صبح از خواب پریده ام
عجله کرده ام
دلفین هـای ِ آبی را بـه مـوهایم زده ام
جای ِ لب هایت را بـر لـب هایـم صورتی کـرده ام
میز را چیده ام و بعد
صدایت زده ام...
"روجا چمنکار"
برگرفته از وبلاگ:
http://delneveshtehayeman4u.blogfa.com/
تمام راهها را به رویم بستهاند
از مژههایت
بالا آمدهام
چشمهایت را
نبند .
"روجا چمنکار"
همیشه دری باز به در به دری بودم
رفتن را بیشتر از آمدن دوست داشتم
صدای تو تنها سرزمین واقعی ام بود
کلمات را در آغوشت پنهان می کنم
از این به بعد
همه می توانند شعر هایی از مرا
در تو بخوانند
"روجا چمنکار"
دیگر آویزان نشو
پنجره ها را گِل بگیر
مبادا دوباره عاشقم کنند
صدایم را گِل بگیر
چشم هایم را بگذار همیشه باز بمانند و سیاه
لباس مخصوصم را به تن کنم
این جنگ ، آخرین تلاش من برای زنده ماندن خواهد بود
می خواستم بروم
از تو
از این خانه
نمی خواستم برای عروسک هایم پدری کنی
مادر !
وسواس عجیبی گرفته ام
در شانه کردن موهام
فر شده اند و خاکستری
متوقفم نکن
این جنگ ، آخرین تلاش من برای زنده ماندن خواهد بود
لب هایم را از پشت بام فراری بده
لرزش صدایم را از پشت بام فراری بده
قلبم را از پشت بام فراری بده
چشم هایم را
بگذار همیشه باز بمانند و سیاه
به گردنبندی که توی گردنم انداخته اند
دوباره آویزان می شوی
دوباره
آبشارهای مخفی به چشم هایت می آیند
صخره های وحشی به اندامت
چیزی میان دست هایت و
لرزش صدایم
رد و بدل می شود
نه
متوقفم نکن
لباس مخصوصم را به تن کرده ام
همان که روی منجوق های براقش وقت صلح
فرمان شلیک می دادی
این جنگ
آخرین تلاش من
برای زنده ماندن
خواهد بود .
"روجا چمنکار / از مجموعه شعر: با خودم حرف می زنم / نشر ثالث 1387"
از تهران که میگویم به دریا میرسم
از خودم از تو
از آسمان که میگویم به دریا میرسم
از دریا که فاصله میگیرم
که فراموش میکنم
که دوباره شروع میکنم
به دریا میرسم
کجای دریا نشتی دارد
که تمام رابطههای من عاشقانه میشوند
خیس میشوند و به دریا میرسند.
"روجا چمنکار"
در آینده ای نه چندان دور
زندگی نکرده باشم و
تو گریه هایم را بغل نکرده باشی
نه انتظار کشیده باشی
در انتهای جهانی گرد
جنون تلخ جهان مرا
گمم نکرده ای که پیدایم نکرده باشی
نه سایه نه سکوت نه ساعت
نه صندلی خالی و فنجان نشسته ای
نه پایه های سست و شکسته ای
نه چشمانت را بسته باشی و
مرا به یاد آورده باشی
نه نبضم را از پایه های میز تکانده باشی
دستم را گرفته باشی
بیرون زده باشیم از شعر
شب
بوق ممتد باران
خنده الو صدا
نباخته ای که نبرده باشی
نه خیابانی که با من قدم زده باشی
نه کافه ای که روبرویم نشسته باشی
نه غروبی
نه بارانی
نبوده ای که نباشی
نرفته ای که نیامده باشی
"روجا چمنکار"
خطی نیست
نه خطی که طول عمرم را نشان دهد
نه خطی که آیندهام را بگوید
و نه خطی که مرا به کسی برساند
من
تمام خطوط دنیا را
در چشمانم پنهان کردهام
تا از نگاه متعجب کفبینها
دلم خنک شود
"روجا چمنکار"
اصلا به دیدنم نیا
دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
برایم نیار
اصلا به من
به ویلای خنده داری در جنوب
فکر نکن
سردرد نگیر
عصبی نشو
اصلا زنگ در، تلفن، خواب ، خیال ، خلوت مرا نزن
اینقدر نمک روی زخم من نپاش
اصلا نباش!
با این همه
روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی
پیدایم کردی
چیزی نگو
تعجب نکن
حتما به دنبال تو آمده بودم
"روجا چمنکار"
-----------------------------------------------------------------
پی نوشت: از آنجا که موزیک وبلاگ ظاهراً طرفدارانی برای خودش داشته و ما بیخبر بودیم، و بنا به درخواست دوستان، موزیک رو دوباره در وبلاگ قرار دادم. اما اینبار دکمه کنترل موزیک رو –که انتهای وبلاگ قرار داشت- به بالای صفحه منتقل کردم که هر کس خواست به راحتی بتونه موزیک رو قطع کنه.
پیدایم کن از اثر انگشت روی فنجان ها
توی کافه ها
از ایستادن پشت ویترین ها
چسبیدن به عروسک ها
به درخت گیلاسی که به نامم بود
نیمکتی زرد، رُزی سفید، روزی برفی
پیدایم کن از لرزیدن زیر ترس، توی گریه
وسط رقصی بندری، استکانی کمر باریک، شبی تاریک
حافظه ام کجاست؟
خانه ام کجاست؟
خنده ام کجاست؟
پیدایم کن از پاورچین زیر پنجره
پنج شنبه، مترو، ایستگاه آخر
آخر اسمم چه بود؟
اسمم چه بود؟
پوستم چه رنگی بود؟
پیدایم کن از رد پای کلمات
جلوی سینما، توی پاک، انتهای خیابانی دراز
خیابانی دراز
دیروزی دراز
روزی دراز
رازم چه بود؟
سایه ام کجاست؟
تهران، میدان ولی عصر، جنب بانک ملی ایران
قسمت اشیاء گمشده
پیدایم کن
از میان سایه های بی نشان اشیاء گمشده ...
"روجا چمنکار"
---------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
ابرها،
نامههای
مچاله ی منند
که بغضهایم
را
در آنها می نویسم
و به دست باد
می سپارم
تا برایت
بخواندش.
"ناشناس"
من شعرهایی دارم که گروه خونیشان
گره میخورد به چشمهایت
که گاهی میخندند
گاهی نمیخندند
و گاهی آنقدر مثبت میشوند
که نفع هر دوی ما
در بیتو بودن، منفیست.
" روجا چمنکار"
---------------------------------------------------------
+ شعر برای من یک جریان زودگذر، موقت و کوتاه مدت نیست، پر کنندهی فضای خالی زندگی ام نیست. حتی دیگر برایم گریستن و آرام شدن هم نیست، پر رنگتر از همیشه چنان حضور تپنده ی خود را در تک تک سلولهایم اعلام کرده است که نمیدانم من او را مینویسم یا او مرا!
درباره شاعر:
روجا چمنکار، شاعر، در سال ۱۳۶۰ در شهر برازجان استان بوشهر به دنیا میآید. اولین شعرش در سن ده سالگی در روزنامه خبر شیراز به چاپ میرساند. وی تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته سینما دردانشگاه هنر تهران آغاز میکند، در دوره کارشناسی ارشد به تحصیل در رشته ادبیات نمایشی در همان دانشگاه میپردازد و سپس به فرانسه میرود و به تحصیل در رشتهی زبانهای شرق (ادبیات معاصر فارسی) در مقطع دکترا و نیز سینما در مقطع کارشناسی ارشد مشغول میشود.
چمنکار اولین مجموعه شعرش را با نام «رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» در سال ۱۳۸۰ منتشر میکند.
زندگی نامه کامل شاعر را ابنجا بخوانید
مصاحبه بی بی سی با خانم روجا چمنکار: اینجا