"گلم"
که صدایت می کنم
شمعدانی
چه اخمی می کند!
مانده ام "جانم" را
چقدر آهسته بگویمت
که هم تو بشنوی
و هم آب از دل هیچ گنجشکی
تکان نخورد.
"حمید جدیدی"
اینکه شمعدانی را "جانم" صدا می زنم،
دست خودم نیست
همیشه فکر می کنم که گلها را
تو به دنیا آوردی
به گلهای مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو
نگاه کن
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من.
"حمید جدیدی"
دوستت دارم
چو بوی تازه ی نان، به وقت افطار
دوستت دارم
چو عطر تند پدربزرگ، به وقت نماز
دوستت دارم
چو یاس های ترمه ی بی بی
چو شب بو های باغچه ی حیاط
چو گلبرگ سرخ میان کتاب
دوستت دارم
و هر بار بجای گفتنش؛
بو می کشم
تمام عطرهای جهان را
که از تن ات
بارها جا گذاشته ای.
"حمید جدیدی"
------------------------------------------------------
+ پیراهنت را باز میکنی.. و منی دیگر که به تاراج میرود... ماری کلر بانکوار
گره ام میزنی پیش خودت.
"حمید جدیدی"