اگر تو در وجودم نبودی، دستم را در آتش فرو میکردم تا ببینی که چگونه رنجم از جنس گدازههاست، بیآنکه فریاد درد را از دهانم بشنوی، شعلهها را خواهی دید که از سرانگشتهایم سر میکشند و فرو میروند و گوشت تنم خواهند شد. ندایی در سرم سر نمیدهی و پس خواهان تبدیل منی. بگو شو، میشوم. و این آخرین باری است که این کوره روشن شده است. لباسهایت را در آن خواهم انداخت، تا دیگر هیچ نشانی از تو بر روی این زمین برجا نمانده باشد. میسوزد و میسوزم و تو میخواهی به من بفهمانی که قانع نشدهای از عشق؛ و یگانه شدن ما را نپذیرفتهای. چرا دلبسته آن تن خاکی هستی؟ مگر فنایش قطعی نبود. زمان در برابر تو ماضی است و چه فایده برایت چند سال دیگر زندگی در آن تن، که فقط لحظهای است پیش زیبایی ات...
"شهریار مندنی پور"
از کتاب: شرق بنفشه
ای بانویی که چون ملکه
بر قالی کاشانی گام برمی دارد!
ای پاک
ای بی آلایش
ای تابناک!
مرا مردی ساده لوح یا نادان
یا تهی از مردانگی مپندار
من به هزاران زن عشق ورزیده ام
امّا تاکنون
عاشقِ یک فرشته نبوده ام!
"نزارقبانی"
برگردان : یدالله گودرزی
از کتاب: زنی در من قدم می زند
سلام ، صبح بخیر . لطفا به وبلاگ من سر بزنید . منتظر دیدارهایتان هستیم .
چقد خوبه ک هنوز زنده ای ی مدت نبودی شبا جمعه برات فاتحه اخلاص می خوندم

مرسی از لطفت