کجا پناه گرفته ای
پرنده ی پرهیاهوی گرمسیر
کجا آشیان ساخته ای
وقتی از تمام مرزها
و برجک ها
و جاده ها
گذشته ات به سمت تو شلیک می کند
و هیچ سرزمینی
درخت هایش چنان افرا نیستند
که باد و یادها را تاب بیاورند
و سرگردانی ات را
کجا ی کوچیدن ات
زنی به شکل من ایستاده
تا هر روز
از پشت شیشه های رنگی مات
با دوستت دارمی
صبح ات را بخیر کند
و هر شب
با بوسه ای
خواب هایت را نقره بپوشاند
کجا یی پرنده
و چه روزی به من خواهی گفت
بجزحدود امن دست های معطر من
کجا سرزمین آرامش بود
آنهمه شتاب پریدن را....
"بتول مبشری"