آیدا!
...
آنچه به تو می دهم عشق من نیست؛ بلکه تو خود، عشق منی. تویی که عشق را در من بیدار می کنی و اگر بخواهم این نکته را آشکارتر بگویم، می بایست گفته باشم که من "زنی" نمی جویم، من جویای آیدای خویشم.
آیدا را می جویم تا زیباترین لحظات زندگی را چون نگین گران بهایی بر این حلقه ی بی قدر و بهای روزان و شبان بنشاند.
آیدا را می جویم تا با تن خود رازهای شادی را با تن من در میان بگذارد.
آیدا را می جویم تا مرا به "دیوانگی" بکشاند؛ که من در اوج "دیوانگی" بتوانم به قدرت های اراده ی خود واقف شوم؛ که من در اوج غرایز برانگیخته ی خود بتوانم شکوه انسانیت را بازیابم و به محک زنم؛ که من بتوانم آگاه شوم.
آیدا! این که مرا به سوی تو می کشد عشق نیست، شکوه توست؛ و آنچه مرا به انتخاب تو برمی انگیزد، نیاز تن من نیست، یگانگی ارواح و اندیشه های ماست.
...
اول تیر ماه 1341
شش صبح
از نامه های "احمد شاملو" به آیدا
کتاب: مثل خون در رگ های من / ص 39
با سلام و خسته نباشید خدمت شما
وبلاگ خیلی خوبی دارید خواستم اگه مایل باشید تبادل لینک کنیم اگه موافق بودید خبر بدید با تشکر