نباید خالی بمانند این دست ها
راستش را بخواهی
دلم هوای دستی را کرده
وسیع مثل دشت
گرم مثل خورشید
محکم مثل سایه ها ...
که باشد
و بشود به اعتبارشان جنگید
آه دورترها
یک نفر دست هایش را تکان می دهد
شاید تو باشی
شاید تو باشی
شاید تو باشی ...
"نازنین عابدین پور"
دل خویش را

بگفتم چو تو دوست می گرفتم
نه عجب که خوب رویان
بکنند بی وفایی
هر روز به دار می آویزند مرا
خاطراتی که از تو دستور می گیرند
خاطراتت مدام
صندلی زیر پایم را می کشند
اما نمی دانند
من نمی میرم.............................
فقط در هوای تو معلق می مانم...................
حکایت رفاقت من و تو
حکایت قهوه ای ست
که امروز به یاد تو تلخ نوشیدم
که با هر جرعه اش بسیار اندیشیدم
که این طعم را دوست دارم یا نه...؟
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن
که انتظار تمام شدنش را نداشتم
و تمام که شد فهمیدم
باز هم قهوه میخواهم
حتی تلخِ تلخ............
#عاطفه_اکبری_فر