هر آنگاه نام تو را می طلبم
و درباره ی تو مینویسم
قلم در دستم
به گلی سرخ بدل میشود...
هر آنگاه نام تو را مینویسم
کاغدهایم در زیر دستانم غافلگیرم میکنند
و آب دریا در آنها جاری میشود
و مرغان سپید نوروزی
بر فراز آن به پرواز در می آیند
هر آنگاه که درباره ی تو مینویسم
آتش در مداد پاک کن شعله ور میشود
و از بساط نوشتنم
باران سیل آسا فرود می آید
و شکوفه های بهاری
در سبد کاغذ پاره ها میشکفند
و در میان آنها، پروانه های رنگارنگ و گنجشک ها
و هنگامی که نوشته هایم را پاره میکنم
تکه پاره ها
چون شکسته های آینه ی نقره میشوند
چنانکه گویی ماه
بر بساط نوشتن من شکسته است...
مرا بیاموز !
چگونه درباره ات بنویسم !
یا چگونه از یادت ببرم !...
"غاده السمان"
کاغذهایم .........
سهیل اى کودک دردانه من
چراغ تابناک خانه من
همه دام و دد یک سر دو گوشند
همه گندم نما و جو فروشند!
عبادت جاى خود را بر ریا داد
صفا و راستگویى از مد افتاد
نصیحتها تو را بسیار کردم
مواعظ را بسى تکرار کردم
که اینجا پا منه کارت خراب است
مبین دریاى دنیا را سراب است!
و سخت است
سخت است فراموش کردن کسى که همه چیز و همه کس را با او فراموش مى کردم
با سلام
به روز هستیم و منتظر حضور پر مهر شما