آدم ها
یک بار عمیقا عاشق می شوند.
چون فقط یک بار نمی ترسند
که همه چیز خود را از دست بدهند؛
اما بعد از همان یک بار
ترس آنها آنقدر عمیق می شود
که عشق دیگر دور می ایستد!
"آلبر کامو"
+ آلبر کامو (فرانسوی: Albert Camus; زادهٔ ۷ نوامبر ۱۹۱۳ - درگذشتهٔ ۴ ژانویه ۱۹۶۰). نویسنده، فیلسوف و روزنامهنگار فرانسوی بود. او یکی از فلاسفهٔ بزرگ قرن بیستم و از جمله نویسندگان مشهور و خالق کتاب بیگانه و برنده جابزه نوبل ادبی است.
یکی دو تا کتاب ازش خوندم.......
اما عاشق این شعرشم...
حالا که رفته ای
من به این می اندیشم
مرگ با آمدنش
می خواهد چه چیز را
از من بگیرد ...
((محمد شیرین زاده))
«درویـــــــــــش»
اگر امروز در جیبم حتے یڪ ریالے نیست
رضایت مندم از این وضع،ما را حرصِ مالے نیست
چرا مے نالے از فقرت،بنال از اینڪه بے عشقی
ڪه جیبِ خالے تو بدتر از احساسِ خالے نیست
بیا در حلقه ے عشاق،ڪزینش بد نمے آید
در اینجا جز بلندے و به غیر از بے خیالے نیست
نشان آدمے عشق است و غم سرمایه ے عشق است
ولے دیگر در این ویرانه ها بشڪسته بالے نیست
همه شادند و من ناشاد،همه شیرین و من فرهاد
زمستانِ غم است اما،مرا گرماے شالے نیست
من آن شبگردِ درویشم، ڪه شب تا صبح در خویشم
به زهرِ غم مزن نیشم،ڪه مردن احتمالے نیست
به زنـــــــــدانِ غمت زنجیر در پایم زدند اما
دلے در سینه زندان دارم و دیگر خیالے نیست
به فقرِ من مزن طعنه ڪه محڪومم به درویشی
ولیڪن نیڪ میدانم ڪه در ثروت ڪمالے نیست
گمان ڪردم ڪزو بهتر بجویم گر زنم چرخی
ولے امروز فهمیدم رخش در هر جمالے نیست
من آن دزدم ڪه دزدیدم ز ڪوے خویشتن گوهر
ڪنون در خانه ے قلبم به غیر از گردِ قالے نیست
من از پاڪے به ناپاڪے رسیدم،ساقیا فریــــــاد
به اشڪِ چشم غسلم ده ڪزین بهتر زلالے نیست
مــیِ ما عاشقان را زاهدان مڪروه میدانند
بیا و مستِ این مــے شو ڪزین بهتر حلالے نیست
به تاریڪیِ تنهایے و باریڪیِ موے دست
چنان وابسته ام اے دل ڪه گَر مُردم خیالے نیست
مرا از پا فِڪند آن غم ڪه حافظ را ز پا اَفڪَند
ز پا افتادم و مستم ولے رو پا ڪه حالے نیست
به مستے باز گزدانید هویدا را شما مستان
ڪه او رِند است و گر آید چنان از لطف خالے نیست
محمدرضا یعقوبے سورڪی«هویدا»
هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیـــدی؟
آیــا تـو هـم هــر پــرده ای را تا گشودی
از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟
اصـلا بـبـیـنـم تـا بـه حـالا صـخــره بودی؟
از زیـــر امــــواج آســـمـان را تـــار دیدی؟
نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟
از «آتـنــا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟
در پـشـت دیـوار ِحیاطـی شعـر خوانـدی؟
دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک
خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟
رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
بیـمـار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟؟
حقــــا که بـا مـن فــرق داری ــ لا اقـل تـو
او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی؟؟
کاظم بهمنی
فوق العاده ست