چه پیراهن قشنگی پشت ویترین بود
که کس دیگری باید
برای کس دیگری میپوشید.
تو رفته بودی و دیگر
قشنگی هیچ پیراهنی به درد تنم نمی خورد.
"رویا شاه حسین زاده"
از کتاب: صدای زنگ در آمد / نشر نیماژ / چاپ اول 1395
-------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
در کتاب به این صورت است: چه "پیراهن های" قشنگی پشت ویترین بود.
هزار بار گولش میزنی
کارِ ساده ای ست
آدمِ عاشق به هر سازی می رقصد
هر قصه ای را باور می کند
هر خطایی را می بخشد
آدمِ عاشق
استادِ صبر و سکوت می شود
تو خیال می کنی زرنگی!
اما نمی دانی
آدمِ عاشق، می داند و می ماند
تو خیالت راحت است
اما نمی بینی
عشق را که هر روز رنگ پریده تر می شود
صبر را که هر روز کمتر می شود
تو سرت شلوغ است
و نمی فهمی
کسی آرام از کنارِ بی تفاوتی ات رد می شود
می ایستد
خم می شود
رویِ ماهت را می بوسد
و میرود
با خودت می گویی چه نسیم خوشی!
چشم هایت را می بندی تا باز هم بوزد
اما نمی دانی
آدمِ عاشق
فقط یکبار می رود
و برای همیشه می رود ...
پریسا زابلی پور
شاید نپسندیدین باز دوباره ولی من دست از تلاش بر نمیدارم
راحت باش
اشک در چشمِ من انداخته ای، راحت باش/در دلم خانه ی غم ساخته ای، راحت باش
شعله در شعرِ من افروخته ای، راحت باش/عشق را در هوس انداخته ای، راحت باش
طره انداخته، دلبر شده ای در همه شهر/«مست از خانه برون تاخته ای »، راحت باش
شده ای مطربِ هر میکده طناز شدی/جز خیانت که نپرداخته ای، راحت باش
هر قدم پای فشاری به پشیمانی خویش/رخِ این معرکه نشناخته ای ،راحت باش
مــــادمی از لبِ تو کام ندیدیم ولی/لبِ خود را به هوس باخته ای ،راحت باش
باز هم با همه نامردیت ای شاهدِرند/در دلم نقشِ خوش انداخته ای ،راحت باش
محمدرضا یعقوبـی سورکی«هویــــــــدا»