امشب بوی بیابان می دهم انگار
و
لحظه های تردیدم را هیچ مشتی
در
هم نمی کوبد..
امشب
ترس و وحشت هر دو بیدارند
و
نگاهم
پر
است از دانه های باران...
چتری
به دستم مده
دیگر
هیچ سایبانی مرا از گزند تاریکی
نمی
رهاند
هیچ
سایه بانی..
جز
شانه های تو...
(شعر از: وفا)
مشب بوی بیابان می دهم انگار
و لحظه های تردیدم را هیچ مشتی
در هم نمی کوبد..
امشب ترس و وحشت هر دو بیدارند
و نگاهم
پر است از دانه های باران...
چتری به دستم مده
دیگر هیچ سایبانی مرا از گزند تاریکی
نمی رهاند
هیچ سایه بانی..
جز شانه های تو...