اگر یک روز
از زندگی من
باقی مانده
باشد،
از هر جای
دنیا
چمدان کوچکم
را میبندم
راه میافتم
ایستگاه به
ایستگاه
مرز به مرز،
پیدایت میکنم،
کنارت مینشینم،
روی سینهات
به خواب میروم.
"فخری
برزنده"
از کتاب: «گنجشکی که لانه کرده در گلوی من» / 1380
من ٬ در آن لحظه ٬ که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ی ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را
می بینم
بیش از این ٬ سوی نگاهت ٬ نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را
یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست؟
آنچه از چشم تو ٬ تا عمق وجودم جاری ست...!
:: فریدون مشیری ::
سلام نیما جان.خیلی وبلاگ خوبی دارین ، هر وقت میام اینجا یاد خاطرات گذشتم میفتم.ممنون
من هم ه وبلاگ دارم خوشحال میشم اگه بیای راستی اگه خواستی میتونیم تبادل لینک کنیم.
با سلام
من چند وقتیه که به شعراتون سر میزنم
خیلی زیبا انتخاب میکنین،
من همشونو دوست دارم و از خوندنشون لذت میبرم
یه جورایی برای من که وقت زیادی برای چرخیدن تو وبای مختلف ندارم
اینجا یه مجموعه ی کامل از شعرهایی که من دوست دارم
از اون یکی وبتونم دیدن کردم
واقعا عالی بود تبریک میگم
انشالا تو همه ی مراحل زندگیتون موفق باشین...
از لطف شما سپاسگذارم دوست عزیز
امکان ندارد که بی عشق بشود سر کرد،
حتی اگر چیزی جز کلمات در میان نباشد.