اگر میشد صدا را دید
چه گلهایی... چه گلهایی!
که از باغ ِ صدای تو
به هر آواز میشد چید.
اگر میشد صدا را دید.
"استاد شفیعی
کدکنی"
--------------------------------------
(با تشکر از خانم الهه برای ارسال این شعر زیبا)
زندگی نامه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی:
محمدرضا شفیعی کدکنی درنوزده مهر ۱۳۱۸ در کدکن از توابع تربت حیدریه در خراسان به دنیا آمد. شفیعی کدکنی هرگز به دبستان و دبیرستان نرفت و از آغاز کودکی نزد پدر خود (که روحانی بود) و مرحوم ادیب نیشابوری دوم به فراگیری زبان و ادبیات عرب پرداخت.
او به پیشنهاد مرحوم دکتر علی اکبر فیاض در دانشگاه فردوسی مشهد نام نویسی کرد و در کنکور آن سال نفر اول شد و به دانشکدهٔ ادبیات رفت و مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت. او از سال ۱۳۴۸ تا کنون (۱۳۹۱) بنا به در خواست دانشگاه تهران، استاد دانشگاه تهران است.
شفیعی کدکنی سرودن شعر را از جوانی به شیوهٔ کلاسیک آغاز کرد. پس از چندی به سوی سبک نو مشهور به نیما یوشیج روی آورد. با انتشار دفتر شعر "در کوچه باغهای نشابور" نامآور شد.
...
منبع: سایت ویکی پدیا
قضاوت در باره ی نیمای بزرگ
قضاوت درباره ی شعر و زبان نیمای بزرگ کارهرکسی نیست و کسی صلاحیت داوری بر مشی فکری نیما را ندارد ( من شبیه به رودخانه ئی هستم که هرکسی می تواند به توان خود از هر گوشه ی آن بدون سرو صدا آب بردارد ) هر کس می تواند گویای برداشت خود به توان فکری خودش باشد هیچکس هنوز زبان نیما را نشاخته و نمی شناسد و با ابزارعروض به قضاوت برشعر نیما نشسته ست و ایراز فضل میکند و خود را نیما شناس جلوه می دهد.
حافظا! این چه کید و دروغی ست، کززبان می وجام وساقی ست؟
نالی ارتا ابد، باورم نیست، که برآن عشق بازی که باقی ست
من برآن عاشقم که رونده ست
چه، بخواهی و چه، نخواهی !! نیما، نیماست ، نام آوری بزرگ که در طول سال ها، رنج ها، دردها وبی مهری ها، مردانه ایستاد وصادقانه جنگید. تا با زبان خود که زبانی ساده وزبانی نمایانگرست صداقت را بنمایاند…… .آنچه را که امروزمی خوانیم، شعر نیمائی، یعنی زبان نیمائی ست و زبانی خاص که باید درمیان عوام، زبانی عام گردد، تا آنچه را که می نمایاند و به نمایش می گذارد، بتوان دید، و با چشمان باز تری برروزگار نگریست ، بیدارچشمان با چشمانی بازتر، آنچه را می بینند که به دلخواه و به توان خویش می بینند، وراهی جز این نیست که شعر امروز براین پایه و اساس بنا شده ست.یعنی زبان نیما و شعر نیمائی.
درپرازکشمکش این زندگی حادثه بار،
(گرچه گویند، نه) هرکس تنهاست.
آن که می دارد تیمارمرا، کارمن ست،
من نمی خواهم درمانم اسیر،
صبح وقتی که هوا روشن شد
هرکسی خواهد دانست، وبه جا خواهد آورد مرا،
که دراین پهنه ورآب،
به چه ره رفتم، و ازبهرچه ام بودعذاب.
چه بخواهی وچه نخواهی ! نیما امروزبرفرازقلهّ سخت سر شعروادب سرزمین مردم فارسی زبان لمیده ست، وبه حق برجایگاه برحّقش نشسته و گفته هایش دررگ وخون جوانان بیدارچشم وآزاد اندیش جاری ست، نیما درحمایت ازمحرومان ودل آزرد گان سخن می گوید، که برعلیه ظلم وستم واستبداد می جنگند. باورم براین ست که فکرواندیشه ی درونی نیمای بزرگ برای بازگو کردن حقیقت ونمایاندن واقعیت به دیگران، همواره می تواند روشنگرراه نیما برای راهگذران او باشد، نه آنکه هنرو قدرت و توانائی نیما درساختن و سرودن شعر به سبک قدیم (کلاسیک) و رباعیات، آن کسی که با اندیشه نیما آشناست، و زبان نیما را می فهمد، می خواند ودرمی یابد که او چه نکته ئی را تصویرکرده و می نمایاند و چه صحنه ئی را به نمایش گذارده ست و طی گذران سال های سخت وطولانی چه برسراو و زندگانی سخت و روزگارش گذشته ست. نیمای بزرگ پیش ازآنکه قالب های شعردیروز را درهم بریزد، تا حرفی تازه بزند خود دارای اشعار بسیاری به سبک قدیم و خراسانی ست، که خود نموداری ازقدرت و توانائی او در سرودن شعر قدیم بوده ست، بخش عمده ئی از(مجموعه اشعارنیما یوشیج) که امروزمورد تهاجم ناشرین قرارگرفته وبدون مجوزکپی ومغلوط چاپ می شود، نموداری ازاشعاربه سبک قدیم ست (غزل، قصیده، قطعه وبخشی ازدیوان رباعیات ) البته دیوان رباعیات بطور کامل چاپ ومنتشرشده ست.
نیمای بزرگ می نویسد: (من زندگیم رابا شعرم بیان کرده ام، درحقیقت من اینطوربه سربرده ام احتیاجی ندارم که کسی بپسندد یا نپسندد، بد بگوید یا خوب بگوید، اما من خواستم دیگران هم بدانند، چطوربهترمی توانند بیان کنند، واگرچیزی گفته ام برای این بوده که حقی را پشتیبانی کرده ام، زیرا زندگی من بازندگی دیگران آمیخته بود ومن طرفدارحق وحقانیت بودم.من مدیون وزن وقافیه نسبت به شما نبودم، بلکه مدیون وزن وقافیه نسبت به ذوق وسلیقه وعقل هنری مسلم ترین شاعرزمان بودم. (شعر ابزاربود برای من و برای مطالبی مربوط به انسان و انسانیت و زندگانی او درروی زمین. اگربرای شما شعرامروز رانگویم، جای آن ست و نوبت رسیده ست که به شما بخندم، ولی شما وکالت نسل آینده را ندارید و من برای نسل آینده که برومند خواهد شد شعرمی گویم. اگربرای نمود درچشم مردم می خواهی متّقی باشی، همان بهترکه تقوا را به دور بیندازی، زیرا دراین وقت با مردم نزدیک تر شده بیش ازآن استفاده خواهی کرد ازنمودارشدن تقوای خود. (من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم)
امروزهم دیرنیست، وبرماست تا بیشتربکوشیم، تا زبان نیما را بشناسیم، تا بیشتربفهمیم، تا بیشتر بفهمانیم. (من شبیه به رود خانه ئی هستم که هرکس(هرکسی) میتواند به توان خود ازهرکجای این رود خروشان بدون سروصدا آب بردارد) اما امروزهرکسی ازاین رودخانه ی پرتوان و خروشان وجاری آب برداشت با سرو صدا بود، وهرکسی به توان ناتوانی، باوربرتوان ناتوان خویش داشت که جزخود نمائی نشانی دیگرازنا آگاهی نآ آگاه او نداشت، که امروزهرکسی به ظن خود نیما را می شناسد، و به او عشق می ورزد، امّا بی ادعا هرکسی می تواند بنا برتوان خود از این رودخانه خروشان و جاری آب بردارد، برداشتی داشته باشد که تا حد معقول بردل نشیند، برداشت ازگفته های نیما ابزاری لازم دارد بی مدعی نخست باید طبیعت نیما را دریابد، گفته ی نیما را باید با تمام وجود حس کرد وآن را لمس کرد، مانند نابینائی که کلمات درهم مطلبی را با نوک انگشتان دست خود لمس می کند و سپس تصویری ازآن در مخیله اش می سازد که بر دلش می نشیند.به امید آن روز..ترا من چشم درراهم....
شراگیم یوشیج
سلام...خیلی قشنگه شعرهای وبلاگت...پیشاپیش شرمنده که فقط یک بارنظرمیذارم بااین همه شعرهای زیادزیبا.
درود بر شما
من اینجا بس چه تنهایم
برای ساز آوازت چه بی تاب برایت می نوازم
من اینجا مانده ام غمیگین و تنها
چه بی خواهش برایت از سوز دل می نالم
هوای خانه اینجا بس چه سرد است و تاریک
ولی بایادتو می سوزم و می نالم
دریغاتا که باید سازم و نالم
عزیزا چه وقت آیی، تا در آیم از غم و حسرت
بگو !
حرفت که تمام شد ، به چشمان من خیره نشو .
شتاب کن ؛
از حوالی باران تا کمی بعد از آن مردم شتاب می کنند .
مردم باش .
(کیکاووس یاکیده)
همایون شجریان : )
سلام ، زیبا بود . خوشحال میشم بهم سربزنید و تبادل لینک داشته باشیم
خیلی خوب این قطعه شعر رو درک میکنم..خیلی خوب.